|
|

زندگی

شرح مختصر زندگینامه ابرمرد کارآفرین و بزرگمرد صنعت تاسیسات، حاج ناصر جنتی 

من در سال ۱۳۲۶ در شهر اصفهان و محله صائب به دنیا آمدم ما یک خانواده هشت نفری بودیم که من ششمین فرزند خانواده محسوب میشدم. البته اصالت ما مربوط به آباده شیراز است و نام فامیلی ام به این دلیل جنتی است که اصالت ما مربوط به منطقه جنت آباد میباشد چون معمولا در آن زمانها پسوند نام مکان را بر روی فامیلی ها می گذاشتند.

پدر زحمتکش من

فعالیت پدرم در زمینه دامداری بود

 او در چهار سالگی پدر و در هفت سالگی مادر خود را از دست داده بود و از آن به بعد تحت سرپرستی دایی اش بود. در سن ۱۵ سالگی با دختر خاله اش ازدواج کرد در حالی که تمام هزینه های زندگی بر عهده خودش بود سپس با کار و تلاش بسیار زندگی اش را اداره میکند. او مرد بسیار فعال و سخت کوشی بود وقتی که پنجمین فرزند پدرم به دنیا آمد به یزد نزد چوبدارها میرود اشخاصی که گوسفند خرید و فروش میکنند و تمام گوسفندهایش را میفروشد. سپس پولهای فروش گوسفندان را با خود به آباده باز میگرداند

در راه برگشت به سارقان برخورد میکند و دزدها جلوی ماشین را میگیرند و همه را از ماشین پیاده میکنند پدرم قبل از پیاده شدن برای اینکه پولهایش محفوظ بماند آنها را درون گندمها مخفی می کند. سپس او و همراهانش را به ساختمان متروکه ای میبرند و زندانی میکنند. بعد کل بار گندم را با پولهایی که در آنها مخفی شده بود میبرند پدرم و همراهانش صبح فردا با هر زحمتی که بوده در را میشکنند و بیرون می آیند و میبینند تمامی اموالشان به باد رفته و حتی ماشین هم ندارند که خودشان را به جایی برسانند به همین دلیل پیاده به سوی آباده راه می افتند

پدرم بسیار ناراحت بود از اینکه تمام سرمایه زندگی اش را از دست داده بود و در حالی به آباده میرسد که تمام هستی و زندگی اش را از دست داده و خیلی نگران بود مادرم به پدرم بسیار دلداری داد و پس از آن یکبار دیگر با هم زندگی را از نو شروع کردند.

تلاش دوباره

پدرم در سال ۱۳۲۳ شمسی برای شروع یک زندگی جدید به اصفهان میرود. در آن زمان برادر بزرگترم ۱۰ ساله بود و من یک ساله پدرم خانه ای را اجاره می کند و برای شروع دوباره به کارخانه پارچه بافی زاینده رود میرود و در آنجا استخدام میشود. به غیر از پدرم ، بر اساس روال آن روزها چند تن از برادرانم هم ، هنگام  کار در کنار تحصیل به حرفه ای می پرداختند

خانه ما در آن زمان در خیابان صائب اصفهان بود که جنب آرامگاه صائب قرار داشت روبروی خانه ما یک مغازه کفاشی بود که یکی از برادرانم در آن به کار تعمیرات کفش مشغول میشود. مادرم صبح ها من را که کوچک بودم به مغازه برادرم میبرد و تا ظهر مرا به او می سپرد ظهر برای ناهار به خانه می آمدیم و دوباره عصر به مغازه بر می گشتیم.

برای این که در آن مغازه بیکار نباشم چکش بسیار کوچکی به اندازه یک بند انگشت به من داده بودند که با آنها میخها را صاف میکردم میخ ها را روی سنگی میگذاشتم و بر روی آنها میکوبیدم تا صاف شوند. معمولا همیشه هم چندین بار بر روی انگشت خودم میزدم خلاصه اینکه خودم را به کاری مشغول می کردم.

روزگار مدرسه

تا اینکه موقع مدرسه رفتن من شد. در آن زمان به مدرسه ای به نام شمس می رفتم که در خیابان آذری قرار داشت فاصله زیادی تا خانه ما داشت و بعضا در روزهایی که برف بسیار سنگینی میبارید در آن سن و سال باید در میان این برف ها از خانه به مدرسه و از مدرسه به خانه میرفتم و باز میگشتم

خوب یادم هست مواقعی که دیر به مدرسه میرسیدیم حتی اگر بچه ها سر صف بودند و هنوز به کلاس نرفته بودند به دانش آموز اجازه ورود به کلاس را نمی دادند و او را در آن هوای سرد نگاه میداشتند که چرا دیر به مدرسه آمدی در آن زمان درس خواندن در مدرسه آن قدر سخت بود که نمیتوان به آن فکر کرد. اگر دانش آموزی نمره کمی میگرفت در حیاط مدرسه او را به فلک میبستند و همین باعث میشد که اکثر بچه ها از درس خواندن فراری بشوند.

کار در کنار درس

بعد از اینکه دو سال در مدرسه شمس درس خواندم به خیابان میر نقل مکان کردیم تا پدرم به کارخانه محل کارش نزدیک تر باشد برادر من پس از آن در خیابان سپه مغازه ای باز کرد و کارهایی نظیر صافکاری و گلگیر و چرخ و موتور را انجام میداد

برادر دیگری داشتم به نام حسین که او را برای کار به خیابان شاهپور فرستادند تعمیر کار آینه و چرخهای ماشین بود،

پس از مدتی که کار را یاد گرفت و تبدیل به نیرویی ماهر شد آن برادرم که گفتم در خیابان سپه کار میکرد پس از مدتی مغازه ای باز کرد و کارش را با حلبی سازی شروع کرد که کار بسیار سختی بود برادر من انواع و اقسام وسایلی که با حلبی ساخته می شد را درست میکرد و پس از مدتی به ساخت درهای کرکره ای مغازه روی آورد. مدرسه ای که من رفتم تا مغازه برادرم فقط ۳۰ متر فاصله داشت. روزها به مدرسه می رفتم و بعد به مغازه می آمدم.

علاقه زیادی به کارهای صنعتی داشتیم

من در سال ۱۳۴۰ و در ۱۴ سالگی آبگرمکنی مثل آبگرمکن پلار را دست تنها در مغازه پدرم ساختم و تمام کارهای آن را انجام دادم حتی رنگ آن را در خیابان شاپور از جنس رنگی که روی بدنه ماشینها میپاشند انجام دادم و بعد از تمام شدن آن را به یکی از آشنایان پدرم تحویل دادم من علاقه بسیاری به کارهای صنعتی داشتم و سفارشهای تولید در و پنجره هم میگرفتیم و در مغازه آنها را تولید میکردیم تا اینکه به سن ۱۷ سالگی رسیدم و در آن سال بود که از آن کار به جهت بی علاقگی فاصله گرفتم

با وجود بی میلی و ممانعت شدید بعدا به مغازه یکی از اقواممان که کارخانه فلزکاری داشت رفتم در آنجا کمد و میز تحریر تولید میکردند در آن زمان مردم کمتر از وسایل چوبی استفاده میکردند به غیر از خانه ها در فضاهای اداری نیز همه چیز فلزی بود.

در هر حال من به رسم شاگردی نزد او رفتم در آن زمان هر یک از شاگردان یکی از این وسایل را میساخت شش ماهی در آنجا کار کردم  بعد یکی از استادکاران برای شرکت در مراسم عروسی خواهرش به شهر رشت رفت و تا چند روز دیگر بازنگشت در آن زمان استادم از من پرسید آیا میتوانی کارهای او را انجام بدهی و من پاسخ مثبت دادم یکی از فایلهایی را که او تولید کرده بود به عنوان الگو انتخاب کردم و چیزی شبیه به آن را ساختم بعد یکی از میزهای تحریر را که او ساخته بود و سه کشو در یک طرف داشت را هم تولید کردم او پس از یک ماه که به سرکار بازگشت از مشاهده چیزهایی که من ساخته بودم تعجب کرد و گفت جای تعجب دارد که تو فقط با شش ماه کار کردن میتوانی کارهای کسی را که سالها زحمت کشیده و استاد شده را به خوبی انجام بدهی استاد مغازه هم از اینکه او یک ماه کار را رها کرده و رفته بود ناراحت شده بود و این شد که آن شخص پس از یک ماه کار را رها کرد و من به سمت سرپرستی کارگاه منصوب شدم در حالی که ۱۷ سالم بود هشت نفر زیر دستم کار میکردند آن زمان حقوقم حدود ۴ یا ۵ تومان بود. صبح با دوچرخه به محل کار میآمدم و ظهر برای ناهار خوردن به خانه می رفتم دوباره برگشته و تا شب کار میکردم اوضاع کاری بسیار سختی داشتیم اما به علت اینکه کم سن بودم و قوای بدنی خوبی داشتم میتوانستم به خوبی کار کنم

ماجرای جالب سربازی من

تا اینکه به زمان خدمت سربازی رسیدم در آن زمان در استان اصفهان برای خدمت سربازی قرعه کشی میکردند برای این کار دسته ای از مشمولان سربازی را ردیف کرده و میان آنها قرعه کشی میکردند مثلا به دو دسته از کسانی که آمده بودند معافیت از خدمت سربازی تعلق میگرفت و مابقی را به خدمت سربازی می فرستادند من و یکی از دوستانم همراه با هم اسم نویسی کردیم و آماده اعزام برای خدمت سربازی شدیم استاد کار ما دید که به این ترتیب کارهای کارگاهش روی زمین میماند از من درخواست کرد که به سربازی نروم میگفت من حاضرم برای معاف شدن تو هزینه های آن را پرداخت کنم و بعد کم کم این مبلغ را از درآمد تو کم کنم من هم پیشنهادش را قبول کردم طلبی که استادکار از من داشت چهار تا پنج ماهه تسویه شد، چرا که من در آن کارگاه به خوبی کار میکردم در آن زمان که برادر بزرگترم توانسته بود با ۱۲ هزار تومان خانه بخرد هزینه معافیت از خدمت سربازی شش هزار تومان شده بود. استاد کارم تعهد کرد آن را پرداخت کند و من به خدمت سربازی نروم و سرپرستی کارگاهش را ادامه بدهم …

رفتن به ذوب آهن اصفهان

پس از چند سال یعنی در سال ۱۳۴۷ برادر بزرگترم به کارخانه ذوب آهن اصفهان رفت که در آن زمان به تازگی افتتاح شده بود ایجاد آن کارخانه بزرگ در جوانان شهر شور و اشتیاق بسیاری ایجاد کرده بود و من هم مایل بودم برای کار پیش برادرم بروم برادرم توانسته بود در آنجا استخدام شود و البته نیروی متخصص در آنجا بسیار کم و مورد نیاز بود و مرا هم به همین دلیل و با اصرار به دلیل تخصصی که داشتم به کارخانه ذوب آهن برد برادر سوم هم به همراه ما دو نفر به پایگاه صنعتی کارخانه ذوب آهن آمد و در قسمت تأسیسات مشغول به کار شد. مدتی بعد تصمیم گرفته بودند که ما را از قسمتی از کارخانه به قسمت دیگر منتقل کنند اما یکی از مهندسان ممانعت میکرد میگفت من به برادران  جنتی نیاز دارم نباید آنها را جابه جا کنید چون کیفیت کار ما بین همکارانمان مشهور بود و فکر و تلاش و مرام کار با ما عجین شده بود. در نهایت قبول کردم من که سنم از برادرانم کمتر بود بمانم و دو برادر دیگرم جابه جا شوند. در آن قسمت با وجود سن کمی که داشتم سرپرست عملیات صنعتی یک کارگاه بزرگ شدم در آن زمان ۷۰ نفر کارگر زیر دست من کار می کردند. بعدها به کارگیری نیروهای جدید و مصاحبه با آنها نیز بر عهده من قرار گرفت و حقوق آنها را حساب و کتاب و پرداخت میکردم .

آغاز جدایی ما از ذوب آهن در اداره شخصی بود روسی که در آن زمان در واحد ما کار میکرد. شغل مهندسی نداشت بلکه کارشناس بود و نقشه های ساخت را بررسی می کرد. ما در کنار هم نقشه ها را بررسی و پیاده میکردیم همکاری با آن مهندس در آن فضا برای من بسیار مفید بود و از نظر شغلی مرا بسیار رشد می داد. سه سالن بود که یکی از آنها مخصوص ،جوشکاری یکی مخصوص تراشکاری و یکی مخصوص کارهای تهویه بود

 تمام نقشه ها زیر نظر و سرپرستی من تهیه و پیاده میشد. سه سال در آنجا مشغول فعالیت بودم تا اینکه اتفاقی افتاد.

جریان این بود که برادرم و جمع دیگری از کارگران که زیر دست او کار میکردند هر روز ساعت چهار که زنگ به صدا در می آمد با اتوبوس از مجموعه خارج میشدند تا به شهر برگردند اما معمولا مدیران و سرپرستان زودتر از کارگران آنجا را ترک می کردند. یک روز برادرم از سرویس اتوبوس مجموعه جا ماند و نتوانست به خانه بازگردد. فردای آن روز برادرم متوجه شد که به علت اینکه عده انگشت شماری از کارگران کمی قبل از ساعت تعطیلی کارخانه کار را رها کرده و در صف اتوبوس برای بازگشت به اصفهان ایستاده بودند برای همه شان غیبت زده اند. برادرم علت را پرس و جو کرد و از شنیدن این خبر بسیار ناراحت شد و موضوع را به مافوق خود منتقل کرد. اما جواب شنیده بود که اختیار در این زمینه با مهندسان است. او از این جواب بسیار ناراحت شد و کارت کارمندی خود را پاره کرد. به این ترتیب از کارخانه خارج و به اصفهان بازگشت از اینکه نیرویی تا این حد ماهر و کارکشته را به خاطر تشریفات کارخانه اذیت میکردند عصبانی شده بود.

خداحافظی سه برادران از ذوب آهن

 آن موقع سال ۱۳۴۹ بود و زمانی که این اتفاق افتاد چهار ماه به عید نوروز باقی مانده بود برادر دیگرم هم به خاطر او کارخانه را رها کرده و به مافوق خود اعلام کرده بود که نهایتا تا دو ماه دیگر بیشتر در آن کار باقی نمی ماند و سپس تمام مسئولیتها را تحویل داد از جمله کسانی که در آن زمان در جریان کار با وی آشنا شده بودم شخصی به نام مهندس پورصفا بود که در زمینه تخصصی خودش بسیار معتبر بود و کتابی تألیف کرده بود در زمینه ماشینهای تراش او بسیار حاذق بود و ما ارتباط بسیار دوستانه ای با هم داشتیم.

من هم به علت ترک خدمت دو برادرم تصمیم گرفته بودم که از کارخانه بیرون بیایم اما مهندس پورصفا به من گفت هر میزان حقوق که بخواهی به تو پرداخت میکنیم که کار را رها نکنی من به او گفتم ما سه برادر با نهایت اشتیاق در این مجموعه کار میکردیم اما کار شما توهین به برادرانم است و مسئله فقط ما سه نفر نبودیم بلکه تمام کارگرانی که زیر دست ما کار میکردند تحت نظارت ما بودند و راندمان کار آنها به علت دقت و علاقه مندی بسیار بالا بود.

افرادی که در سالن مجاور کار میکردند به ما اعتراض داشتند که این میزان جدیت و فعالیت در کار از طرف شما انتظارات کارفرمایان را بالا میبرد و به همین دلیل از کار ما خیلی راضی نبودند اما مهندسان از کارمان بسیار راضی بودند و از رفتن ما

ناراحت خلاصه در ابتدای سال ۱۳۵۰ کار کارخانه را رها کردیم

تأسیس کسب و کار خودمان

بعد از آن جریان ما به دنبال کار جدیدی میگشتیم چون هر سه متخصص فلزکاری بودیم با سرمایه اندکی که در اختیار داشتیم و نیز پول فروش خانه هایمان مکانی را خریدیم و کسب و کار خودمان را در این زمینه شروع کردیم محل کار من در آن زمان در فلکه فرح آباد بود.

در هر صورت سالن جدیدی را تأسیس کردیم سپس وضعیتمان را به اطلاع استادکار قدیمی رساندیم و گفتیم که از کارخانه خارج شده ایم و میخواهیم برای خودمان کار کنیم. استادکار قدیمی هم چند دستگاه گیوتین و خم و دستگاه جوش به ارزش ۵۰ هزار تومان در اختیار ما گذاشت و خود او نیز برای ما سفارش کار می گرفت و ما برای ایشان کار انجام میدادیم در آن زمان دریچه های کولر در اصفهان ساخته نمیشد و ما اولین گروهی بودیم که دریچه های کولر را در آن شهر قالب سازی و تولید میکردیم کمی پس از تولید تمام کانال سازهای اصفهان را جمع کردیم تا از آنچه که تولید کرده بودیم بازدید کنند. ما تلاش کرده بودیم که به صورت بومی آنها را تهیه و تولید کنیم. کارگاهی که ما در آن کار میکردیم در مسیر تردد کارگران کارخانه بود کارمندان و زیردستان قدیمی ما وقتی دیدند ما کارخانه را ترک کرده و توانستیم تا این حد موفق شویم حسرت میخوردند ما خوشحال بودیم که توانستیم شرایط را فراهم کرده و با تکیه بر توان خودمان کسب و کارمان را پیش ببریم

کار تا نیمه شب

در زمانی که من در بازار مشغول کار بودم با آقای مهندسی آشنا شدم که در اداره برق کار میکرد در آن زمان که هنوز به کارخانه ذوب آهن نرفته بودم به شیوه سنتی در بازار کار میکردم بر خلاف امروز که کارگران ۷۲۰ دقیقه کار می کنند و یک دقیقه بیشتر هم در محل کار نمی مانند ما از ابتدای آفتاب تا غروب در محل کارمان میماندیم یعنی زنگ پایان ساعت کاری ما اذان مغرب بود.

آقای مهندس کارگاهی داشت که با ماشینهای ساخت آلمان کار میکرد و جعبه های تابلوبرق از بازار سفارش میگرفت و من خودم آنها را تولید میکردم ، یک روز پیش ما آمد و گفت بیا با هم کار کنیم اما من به علت تعهدی که به کار خودم داشتم پیشنهاد او را رد کردم ، او به من گفت میتوانی در شیفت دوم برای من کار کنی من هم به همین ترتیب هر جا که کارم تمام میشد پس از خواندن نماز مغرب و عشاء برای او کار میکردم و تابلوهای برق فشار قوی برای او می ساختم که هم طبق نقشه پیش میرفت و انواع امکانات را هم در اختیار ما قرار میداد به این ترتیب گاهی اوقات دوازده و نیم یا یک نیمه شب به خانه می رفتم

 وضعیت جدید را به این دلیل تحمل میکردم چون تمام هزینه زندگی ام با خودم بود و صد در صد متکی به خود بودم و از طرفی قصد ازدواج هم داشتم. اوضاع در آن زمان به این ترتیب نبود که پدران تمام هزینه های زندگی فرزندانشان را بپردازند به این دلیل کار شیفت دوم را هم قبول کردم

با کار عجین شده بودیم

 وضع تغذیه کارگران در آن زمان به این ترتیب بود که ظهرها یک غذای سردستی و حاضری میخوردند و شبها بلا استثنا چیزی شبیه به آبگوشت غذای اصلیشان را تشکیل میداد من در آن دوران شب ها وقتی به خانه می رسیدم همه اعضای خانواده خواب بودند و باید یواشکی میرفتم که ببینم چه غذایی برای من باقی مانده و بعد از خوردن آن غذا سریع میخوابیدم و صبح زود دوباره به محل کار بر میگشتم ، حتی روزهای تعطیل و جمعه ها هم کار میکردم در یک روز جمعه شاید ۱۰ یا ۲۰ فایل را به عنوان سفارش میگرفتم و تحویل میدادم و رنگ کاری آن را هم خودمان انجام میدادیم به این ترتیب تمام زندگی ما با کار عجین شده بود

 وقتی که ازکارخانه ذوب آهن بیرون آمدیم، همین آقای مهندسی که به ما پیشنهاد داده بود تا در کنار هم کار کنیم چون یکی از مدیران اداره برق بود به ما اطلاع داد که اداره اعلام نیاز کرده و مناقصه برقرار کرده است،  ما میتوانستیم این سفارش را قبول کرده و مقدار زیادی از کارهای آن اداره را تولید کنیم به همین دلیل در این مناقصه شرکت کردیم و او ما را راهنمایی کرد که چه قیمتی را پیشنهاد بدهیم و طبق راهنمایی او پیش میرفتیم .

در این زمان چند کارگاه دیگر هم اجاره کرده بودیم و میتوانستیم با برادرانم تعداد زیادی سفارش تابلوهای برق بگیریم و در آن کارگاهها تولید کنیم این تابلوها را می ساختیم سپس آنها را رنگ میکردیم بعد کلید و پریزهای آنها را نصب میکردیم به این ترتیب مکانهای کار ما هم به دو سه جا افزایش پیدا کرده بود. بعد از مدتی چند قطعه زمین تهیه و آن را به سه زمین ۲۰۰ متری تقسیم کردیم چون برادرانم خانه هایشان را فروخته را بودند و میبایست که برای خود سرپناهی هم تهیه میکردیم ، از درآمد ناشی ازکارمان ، در کنار هم ، خانه هم ساختیم.

ساخت و فروش خانه های مسکونی

مدتی بعد برادرانم پیشنهاد کردند خانه هایی را که ساخته بودیم چون با قیمت بالاتر میتوانستیم سودکنیم ، بفروشیم چون آنها را با هزینه کمی به پایان رسانده بودیم و میتوانستیم با فروختنشان سود خوبی به دست بیاوریم. به این ترتیب رقم و سود ناشی از فروش این ساختمان را نیز وارد کار ساخت و ساز سه مجموعه دیگر کردیم و در خلال کار صنعتی که میکردیم وارد بازار ساخت و ساز هم شدیم البته برنامه ریزی کرده بودیم که ما بعد از چند بار انجام این کار میتوانیم با سود خالص ناشی از ساخت و ساز صاحب خانه هم بشویم.

 این در حالی بود که از سوی دیگر واحدهای صنعتی را هم اداره میکردیم و به کار خریدن زمین و ساختن و فروختن هم مشغول شده بودیم به این ترتیب کار را در کنار یکدیگر انجام میدادیم.

در آستانه ازدواج در سال ۱۳۵۷ که از کارخانه ذوب آهن بیرون آمدم به خواستگاری رفتم و در میان این همه کارهای مختلف مشغول به فراهم آوردن مقدمات ازدواج هم شدم

 در آن زمان ۲۴ سالم بود ، منزل پدری من فضایی داشت که هر کدام از برادرانم که ازدواج میکردند حق داشتند تا دو سال در آن خانه منزل کنند طی این مدت باید خود را آماده میکردند تا بتوانند خانه ای مستقل تهیه کنند.

 برادر بزرگم بعد از اینکه ازدواج کرد بعد از دو سال آنجا را ترک کرد برادر دوم هم این کار را انجام داد وقتی نوبت من شد برای من هم همین وضعیت تکرار شد و بعد از آن بود که به خرید زمین و ساخت و سازو فروش آن مشغول شدم. تمام هزینه های ازدواجم بر عهده خودم بود.

فعالیت در روزگار جنگ تحمیلی

هر سه برادر مدت چهار سال به ساخت و ساز و فروش واحدهای مسکونی مشغول شدیم و آخرین ساختمانی که ساخت و سازش را تمام کردیم خانه ای در اوایل اتفاقات انقلاب ساختیم

 ما پس از ترک خانه پدری اجاره نشینی کردیم تا اینکه نهایتا خانه ای ساختیم که خودمان در آن اقامت کردیم.

در جریان جنگ به علت اعلام نیاز شدید جبهه ها یک روز برادرم به من گفت که آیا مایلی با من به جبهه بیایی؟ من هم حرف برادرم را قبول کردم و بدون اینکه مسئله را به غیر از پدرم به فرد دیگری در خانواده اطلاع بدهیم راهی پادگان شدیم در آن زمان به نیروهای فنی نیاز بسیاری داشتند. برادر من رادیات ساز متخصص بود و میتوانست رادیاتورهای خوبی را بسازد. من هم چون همکار برادرم بودم با او در رادیاتورسازی نام نویسی کردم و تمام تشریفات را انجام دادیم پس از ثبت نام راهی شدیم و به پادگان زرهی ۹۲ اهواز رفتیم.

 شهر بسیار خلوت و شرایط جنگی و زیر خمپاره و آتش بود. به مجرد ورود ما چند رادیاتور خمپاره خورده و خراب شده را به من نشان دادند و گفتند اینها باید تعمیر شوند بنابراین بلافاصله پس از رسیدن شروع کردیم به تعمیر کردن رادیاتورها پس از چند ماه فعالیت در جبهه و جنگ دوباره به اصفهان برگشتیم در اصفهان نیز به اعضای لشکر امام حسین (ع) که برای کارهای فنی خود مشکلات بسیاری داشتند کمک میکردیم و به این ترتیب کار صنعتی را در کنار کار جهادی پیش میبردیم از جمله اینکه با استفاده از نیروی مردمی یک سوله مسجدی به مساحت چهار هزار متر ساختیم برای ساخت آشپزخانه و انبار آنجا از نیروهای مردمی زیادی استفاده کردیم که بدون دریافت هزینه و در مواردی هم با دریافت هزینه کار میکردند.

تولید خمپاره برای جبهه

ما به عنوان بخش خصوصی با اینکه اصلا خمپاره را به چشم ندیده بودیم، با تمام اطلاعاتی که توانستیم جمع کنیم شروع به تولید خمپاره کردیم با اینکه نمونه ای را در اختیار ما قرار داده بودند و تمام نقشه های آن را هم در اختیار داشتیم اما ماشینها و وسایل مخصوصی برای تولید آن مورد نیاز ما بود که مجبور شدیم به همین علت به تهران سفر کنیم تا بتوانیم چند دستگاه کپی راش تهیه کنیم خلاصه آنها را تهیه کرده و به اصفهان آوردیم و قراردادی بستیم که خمپاره ۸۱ تولید کنیم. در آن زمان برای تهیه این محصول ، زمینی در منطقه اشترجان تهیه کرده و سوله تأسیس کرده بودیم.

در ابتدای کار همسایه روبرویی از کف خیابان برای ما سیم برق کشیده بود و بالاخره دستگاهها را راه انداختیم تا برای پشتیبانی از جبهه خمپاره تولید کنیم کارهایی که ما تولید می کردیم با وجود کمبود مواد و امکانات و وسایل کیفیت بسیار بالایی داشت در حدی که نمونه های کار ما را به کسانی که مایل به ایجاد این قراردادها بودند نشان میدادند و میگفتند خمپاره هایی با این کیفیت مورد نیاز ماست .

رونق گرفتن کار مهمات سازی ما

ما به خاطر جانفشانی نیروهای مردمی در جبهه با کمترین قیمت ممکن خمپاره ها را به جبهه تحویل میدادیم

 زمانی شروع به این کار کردیم که مهمات بسیار کم بود مطلع شدیم در مواردی به مواضع فعال در جبهه فقط یک خمپاره میدهند چون تولید صنایع دفاعی جوابگو نبود و امکان واردات آنها نیز وجود نداشت پس از مدتی که شهید باقری در تهران متوجه شد که ما در اصفهان خمپاره تولید میکنیم به ما تولید سرجنگی های کاتیوشا را پیشنهاد داد نقشه ها و وسایل لازم را هم در اختیار ما قرار دادند و با ما قرارداد بستند. اما مشکل ما این بود که ماشین آلات مخصوص آن را در اختیار نداشتیم.

با هر مصیبتی که بود سعی میکردیم تولید کنیم چون میخواستیم انقلابمان را حفظ کنیم به این ترتیب تا جایی که میتوانستیم ظرفیت تولید را بالا بردیم و در کنار تولید خمپاره در اصفهان سفارشهای تهران را نیز تولید میکردیم به این ترتیب کامیونها زیر دستگاه تراشها می ماندند تا سفارش آنها را بارگیری کنیم تولیدات در تهران رنگ کاری میشد و چاشنی میخورد و مواد منفجره را داخل آن قرار میدادند ما فقط ماشین کاری آن را انجام می دادیم پس از مدتی صنایع دفاع به سراغ ما آمد گفتند که گلوله ۱۰۵ میلی متری می خواهند. خیلی جالب بود پس از مدتی دیگر به مهمات ساز تبدیل شده بودیم. چندی بعد با تعدادی از صنعتگران اصفهانی با یک اتوبوس به تهران آمدیم و از صنایع دفاع بازدید کردیم راستش همه دوستان صنعتگر ما کنار رفتند و گفتند اینها همه ماشین آلات مخصوص میخواهد چون ماشینهای معمولی نمی توانند از پس طراحی محصولات جنگی برآیند. اما از طرفی آقای معرفتی که در صنایع دفاع مأموریت داشت به ما اصرار کرد که این کار را قبول کنیم بنابراین ما نمونه هایی را برداشتیم و بدون قرارداد و به طور آزمایشی دو ماه برای تولید ۲۰ نمونه از آنها فرصت خواستیم بعد از تولید محصولات را تست کردند و گویا که از نتیجه  راضی بودند، بنابراین با ما قرارداد بستند همچنین قول هم دادند که تعدادی ماشین مخصوص در اختیار ما بگذارند به این ترتیب ما کار را آغاز کردیم.

پایان کار و بار مهمات سازی

یکی دو ماه گذشت و خبری از ماشین آلات مخصوصی که قول داده بودند، نشد ولی ما در حال تولید بودیم امکانات خاصی از جمله کمربند و دستگاه جوش مخصوص که مثبت و منفی آن با هم باشد و کف آن بتواند پولکی تولید کند، در اختیار نداشتیم همین طور دستگاه قلاویز که گفتند به ما میدهند، اما آن را هم : ندادند. بعد از این که خبری از آنها ،نشد خودمان طراحی کردیم و ساختیم. به همین ترتیب هر ماشینی که به دستمان میرسید را خودمان تهیه میکردیم از جمله اینکه با گاز کوره ای ساختیم که بخشی از نیاز ما را رفع می کرد.

در هر صورت تمام این کارها را خودمان شروع کردیم و انجام دادیم. در همان زمان صحبت از قطعنامه به میان آمد من تمام کارهای اولیه خودم را کنار گذاشته و سه شیفت کارگر را به کار شبانه روزی گرفته بودم. دیگر نمی توانستم محصولات خام برای محصولات تراش خورده را به فروش برسانم و کسی هم در بازار از من خمپاره نمی.خرید

 قرار داشتیم که مثلا شش ماه کار را ادامه بدهیم و بعد کم کم به سرکار اولیه خود بازگردیم که ناگهان قرارداد را فسخ و با ما تسویه حساب نهایی .کردند صنایع دفاع بعد از پایان این کارها ۱۵ هزار قطعه ای را که تولید کرده بودیم مورد بررسی قرار داد گروهی که از اصفهان برای بررسی محصولات آمده بودند شگفت زده شده بودند. از ۱۵ هزار محصولی که ما تولید کرده بودیم به طور میانگین فقط ۱۰ مورد اسقاطی بود مثلا کمر محصولاتی که تراش خورده بود لاغرتر از حد استاندارد بود. این آمار برای عملکرد صنایع دفاع بسیار استاندارد بالایی بود آن زمان پس از پیگیریهای بسیار شش میلیون خسارت به ما پرداخت کردند که حتی یک دهم هزینه هایی را که صرف کرده بودیم را نیز پوشش نمیداد به این ترتیب ما از کسب و کار تولید مهمات بیرون آمدیم

انجام کارهای پروژه ای برای گریز از بیکاری

 با توجه به تخصص و تجربه ای که در کار قالب سازی داشتیم چند پروژه بزرگ را سفارش گرفته بودیم که مربوط به بدنه خودرو میشد. آن زمان محصولات ایران خودرو تازه وارد بازار شده بود و هنوز بیشتر از یک سال از عمرش نمی گذشت به ما سفارش داده بودند که هزار نمونه قطعه سازی چپ و راست بدنه خودرو را انجام بدهیم همین طور مجموعه سفارشی از نجف آباد اصفهان برای بدنه مینی بوس بنز نیز گرفته بودیم و من کار قالب سازی آن را انجام میدادم آن شخص سفارش دهنده امروز در کار تولید اتوبوس است.

پس از آن قالبهای مربوط به گلگیر چپ و راست پیکان را هم انجام دادیم و پس از مدتی نیز صندوق عقب و درهای خودرو را نیز تولید میکردیم ما حتی تمام قالب سازی های کولر ۴۰۰۰ را هم انجام میدادیم و آن را هم می ساختیم چندی بعد تمام قالبهایمان را به شرکت لورچ فروختیم. درست همان موقعی که کار جنگ را شروع کرده بودیم و بعد از جنگ بیکار شده بودیم و ناراحت بودیم از این که این همه نیرو برای کار باید به کجا بروند؟

حالا خودمان زیاد مهم نبودیم اما وضعیت بچه ها و نیروها فکر ما را به خود مشغول کرده بود.

خودی نشان دادن پیش آلمانیها

اخوی من برادر خانمی داشت که مدیر کارخانه دی ام تی بود که با کارخانه پلی اکریل کار میکرد پلی اکریل الیاف تولید میکرد و خوراکش (مواد اولیه ) را همین کارخانه دی ام تی تأمین میکرد آن خوراکها شامل مواد مذاب پلیمری بود.

در آن موقع آلمانیها میخواستند این کارخانه را راه اندازی کنند. برادر خانم برادرم که میدانست بیکار شده ایم به ما گفت که شما بیایید و این کار را انجام بدهید پیش او رفتیم و نقشه ها را دیدیم البته تا به آن لحظه اصلا کار پایپینگ (لوله کشی) انجام نداده بودیم او گفت که آلمانی ها می آیند و اول توان کار را بررسی میکنند و بعدکار را به مناقصه می گذارند یک قیمت پایه هم برای خودشان دارند و هرکسی که قیمتی نزدیک به آنها را پیشنهاد بدهد می فهمند که او از این کار سر در می آورد.

مثلا کسانی که قیمت خیلی پایین می دادند می فهمیدند که کار را نفهمیده است و البته کسانی هم که قیمت بالا می دادند به همین منوال

خلاصه به کارخانه آمدیم و همه جا را شستشو کردیم. دیوارها را هم رنگ زدیم، به ما ۱۵ روز وقت داده بودند و قرار بود که بعد از آن برای بازدید بیایند.

برای شروع کار خرپا زدیم و لوله خریدیم ، جوشکار بسیار ماهری هم پیدا و کار را شروع کردیم می خواستیم به این ترتیب به آلمانیها ثابت کنیم که ما میتوانیم کار پایپینگ را انجام بدهیم.

در اصفهان کلا چهار نفر بودند که کار پایپینگ انجام می دادند. آلمانی ها رفته بودند کار آنها را دیده بودند اما پسند نکرده بودند وقتی که به کارخانه ما آمدند و دیدند که کارخانه بسیار تمیز است و همه کارها و جوشکاری ها طبق نقشه پیش می رود بنابراین کارخانه ما را انتخاب و نمره یک دادند.

 مرحله بعدی استعلام قیمت بود البته ما چند روزی قبل از قیمت دادن روی قیمت مطالعه می کردیم و به دنبال قیمتی بودیم که با پیشنهاد آن برنده شویم.

 در مناقصه تا جایی که یادم می آید مثل اینکه آنها پایه قیمت را ۲۵ میلیون تومان قرار داده بودند که ما قیمت ۲۳ میلیون و نیم را پیشنهاد دادیم که به قیمت آنها بسیار نزدیک بود.

بنابراین ما هم از نظر کار و هم از نظر قیمت درجه یک شده و برنده مناقصه شدیم این چنین بود که کار را شروع کردیم.

ما با این قرارداد در حدود یکسال کار داشتیم برای انجام کار لوله های استیل وارد کردیم و تمامی آن لوله ها را به وسیله دستگاه برش دادیم قطرهای لوله ها معمولاً ۵۰ یا ۶۰ سانتیمتر بود که ما بوسیله دستگاه برش همه آنها را می بریدیم بسیار کار پیچیده و سخت و با دقتی بود.

آلمانیها هم مرتب به آنجا سر میزدند و برای کار یک ناظر گذاشته بودند که از نظر کیفیت روند پیشرفت را بررسی کند. پس از یک سال کار آماده شد و ما آن را به آلمانی ها تحویل دادیم

تولید دستگاه های گیوتین صنعتی

در خلال این کار برای پایدار ماندن وضعیت کاریمان و به خاطر اینکه به کار ماشین سازی از قبل علاقه و در آن تبحر داشتیم تصمیم گرفتیم که به کار ماشین سازی مانند ماشین سازی انواع پرسهای هیدرولیک و دروازه ای که مثلا به شرکت ماشین سازی ایران خودرو مربوط میشد ورود پیدا کنیم. ما اغلب ، دستگاه های پرس و گیوتینهای شش متری را می ساختیم .

ما شروع به کار کرده و نقشه کشی کردیم و دو دستگاه را ساختیم بعد از ساخته شدن گیوتین آن را به هر کس که معرفی میکردیم برای فروش ، به ما می گفتند که اینها قبلا کجا کار کرده اند؟ ما میگفتیم که اینها کار نکرده هستند و ما تازه آنها را ساخته ایم بنابراین هیچ کس آنها را از ما نمیخرید به همین جهت ما آمدیم و در یک منطقه صنعتی این دو تا گیوتین را به صورت رایگان به صنعتگران واگذار کردیم و به آنها گفتیم که با این دستگاه سه ماه بصورت مجانی برای خودتان کار کنید اگر خوب بود پولش را به ما بدهید آن موقع آنها قیمتی بالغ بر ۱۵ میلیون تومان داشتند. یکی از آن گیوتینها را به منطقه صنعتی مبارکه دادیم در واقع آنها که از دوستان ما هم بودند به گیوتین احتیاج داشتند اما جرات نمیکردند که بخرند و کار کنند بنابراین پیشنهاد ما را پذیرفتند.

قرار شد که سه ماه با آن دستگاه گیوتین کار کنند از طرفی هر کسی هم که به ما دستگاه گیوتین برای ساخت سفارش میداد به آنها آدرس میدادیم و می گفتیم که یک دستگاه ساخته ایم که در جایی مشغول به کار است؛ بروید و از نزدیک کار آن دستگاه را ببینید و آنها میدیدند و خوششان می آمد. در نتیجه به ما سفارش ساخت میدادند و البته تا هنوز هم ادعا میکنند که از کار دستگاه هایشان راضی هستند بنابراین شروع کردیم به سفارش گرفتن برای ساخت دستگاه گیوتین.

 ما حدود ۵۰ الی ۶۰ دستگاه گیوتین شش متری و سه متری و گیوتینهای دروازه ای را ساختیم یک دستگاه ماشین تراش و فرز بسیار بزرگ هم خریدیم که روسی بود و طول آن در حدود ۹ متر میشد و بدین ترتیب ما عملا وارد کار ماشین سازی شدیم.

یک اولین دیگر به نام ما

اولین کسی که در ایران برش هوا و گاز CNC را راه انداخت ما بودیم. آن موقع شرکت فولادسابان را داشتیم که آن را با برادرانم راه انداخته بودم

از اول که کار را شروع کرده بودیم شرکت ما به همان نام بود.

بعد از اینکه از ذوب آهن آمدیم در منطقه صنعتی زمینی گرفتیم در حدود ۶۰۰۰ متر که در آن سوله زدیم و کار را راه انداختیم و کارمان را از آنجا شروع کردیم.

 سپس شرکت فولادسابان را هم راه اندازی کردیم و کارهای ما در واقع از آنجا شروع شد. در کار ماشین سازی سقف ماشینهای بنز و کامیون را درست میکردیم که در واقع قالبهای آنها را می ساختیم و البته خود سقف را هم تولید میکردیم.

ناگفته نماند که بعد از اینکه جنگ تمام و قطعنامه امضا شد و کار خمپاره هم خاتمه یافت کار شرکت دی ام تی که قبلا برایتان توضیح دادم را هم گرفتیم .

در اواسط آن کار که اوایل سال ۶۲ بود آقای مصطفی و عیدی با ما شریک شدند آقای و عیدی همان موقع در سپاه بودند و در تدارکات سپاه کل کشور کار میکردند. البته بعد از جنگ دیگر نخواست در سپاه بماند بنابراین قرار شد که بیاید و به ما در کار کارخانه ملحق شود و از همانجا بود که در واقع کار آقای وعیدی با ما شروع شد.

 پدر آقای و عیدی هم قبلا آهنگر بود که بعدها هم کارش را به کار آهن فروشی تغییر داد. آقای و عیدی در تمام کارها از کار ماشین سازی گرفته تا بقیه کارها به ما کمک میکرد چندی بعد صنایع سنگین به ما سفارشی را اعلام کرد.

روزگار سخت بد عهدی ها

برای اینکه بعضی از ارگانهای دولتی ارز دولتی بگیرند آمدند و تقاضای ساخت ماشین تراش سه متری کردند. بنابراین صنایع آمد و به ما پیشنهاد داد که شما بیایید و برای ما ماشین تراش سه متری بسازید آن موقع وضع مالی ما زیاد خوب نبود.

صنایع هم به ما گفت که شما به مباحث مالی زیاد کاری نداشته باشید، شما بیایید و بصورت یک شرکت قرارداد ببندید؛ ما اینجا به شما حواله می دهیم و سپس پول به حساب شما ریخته میشود و بعد ماشینها را بسازید.

 بنابراین ما رفتیم به لهستان و با یک شرکت بسیار بزرگ با کیفیت بالا قرارداد ساخت ماشینهای سه متری را بستیم به این صورت که در طول پنج سال هر سال مقداری از ماشینها در داخل تولید شود در ابتدا صد دستگاه اس کی دی آوردیم و کار رنگ و مونتاژ را انجام دادیم

 سال بعد قرار شد که بدنه آنها را بیاوریم و گیربکس آنها را انجام بدهیم همین طور سالهای بعد هم تعدادی از قطعات دیگر را بیاوریم و به آن اضافه کنیم و به این صورت در پایان پنج سال تمام ماشینها را تمام کنیم

 بنابراین ما این چنین قراردادی را با لهستان بسته بودیم، در هرصورت قطعات صد دستگاه برای مرکز استان وارد شد و ما شروع کردیم به کارهای مونتاژ و رنگ کاری سپس به صنایع درخواست دادیم که به ما حواله بدهد.

 موقع درخواست حواله تازه متوجه شدیم که اصلا صنایع سنگین ماشین سه متری احتیاج نداشته و تمام وعده هایی را که به ما داده بودند فقط به خاطر آن بود که بتوانند ماشین از خارج وارد کنند در وضعیت بدی گرفتار شده بودیم همه ماشینها را آماده کرده بودیم اما مشتری برای فروش آنها نداشتیم فقط خدا میداند که به چه مشکلاتی برخوردیم قسط های بانکمان هم داشت سر میرسید ما باید ماشینها را میفروختیم که بتوانیم آن قسطها را پرداخت کنیم آنقدر حرص میخوردیم که گفتنی نیست.

اما با هر مصیبتی که بود توانستیم ماشینها را یکی یکی بفروشیم آن موقع قیمت ماشین ها هر کدام یک و نیم میلیون تومان بود و صنایع حتی بابت یک دستگاه ماشین هم برای ما حواله ای صادر نکرد.

اراده برای ساخت واترجت

 ما در آن موقع به نمایشگاههای بسیار زیادی میرفتیم در نمایشگاه آلمان به واترجتی برخوردیم که بسیار جالب بود آمدیم و با مهندسین صحبت کردیم مبنی بر اینکه خودمان ماشینهای واترجت را تولید کنیم. بنابراین مهندسان شروع کردند به نقشه کشی ماشین واترجت.

برای ساخت ماشین به مقداری لوله های مخصوص احتیاج داشتیم که آنها را هم خریدیم. همان طور که می دانید واترجت هر فلزی را میتواند با آب ببرد مخصوصا فولاد، مس، برنج و آلومینیوم را میتواند با آب ببرد.

یکسری مواد معدنی و براده های سنگ هم وجود دارد که با آب قاطی میشود که در حال حاضر هم مقداری از آنها را موجود داریم شما میتوانید به این ماشینها برنامه ای بدهید برای برش سرامیک و کاشیهای معرق که مثلا میتواند با آن برنامه برای شما بر روی کاشی گل و برگ در بیاورد

 بریدن مس کار بسیار مشکلی است، اما این دستگاه می تواند مس را به راحتی با آب ببرد حتی میتواند فولادی که ۱۰ سانتیمتر ضخامت دارد را به راحتی با آب ببرد. چند وقت بر روی تولید این ماشین مطالعه می کردیم تا اینکه پس از زحمات زیاد توانستیم یک نمونه از ماشین را بسازیم

خارجیها و کنجکاوی درباره واترجت جدید

پس از مدتی بعضی از سازندگان خارجی این موضوع را فهمیدند که شخصی در ایران آمده و ادعا کرده است که من میتوانم ماشین واترجت بسازم و آنها به دنبال این بودند که بفهمند این شخص کیست این موضوع خیلی جالب است.

بعد از مدتی آنها فهمیدند شرکتی که واترجت ساخته است شرکتی است به نام فولاد سابان آنها مانده بودند که چه کسی جرات کرده است که این دستگاه را بسازد آن دستگاه دستگاهی است که چهار هزار بار فشار دارد.

آنها به ما پیغام دادند که ما میخواهیم بیاییم و دستگاهی را که ساخته اید ببینیم. ما هم به آنها گفتیم که چنین اجازه ای را به شما نمیدهیم اما به آنها پیشنهاد دیگری دادیم و گفتیم که شما شرکتی را به ما معرفی کنید که ما بتوانیم کارهای تولیدی شما را در آنجا ببینیم بعد ما اجازه میدهیم که شما بیایید و ماشینی را که تولید کرده ایم ببینید آنها پیشنهاد ما را قبول کردند و بعد آدرس یکی از شرکت هایشان را در کشوری دیگر به ما دادند که برویم و کارهایشان را ببینیم البته قصدمان این بود که بتوانیم برویم و از نزدیک ریزه کاریهای آنها را ببینیم مشتاق بودیم که ببینیم آنها چگونه دستگاههایشان را ساخته اند. با اینکه دستگاه مان را به صورت کامل ساخته بودیم اما باز کافی نبود و مشتاق بودیم که از ریزه کاریهای ساخت دستگاه توسط آنها سر در بیاوریم برای همین هم بود که ما این شرط را برای آنها گذاشته بودیم

در هر صورت با آقای وعیدی و چند نفر دیگر از مهندسان به آدرس داده شده رفتیم و دستگاهی را که آنها ساخته بودند، دیدیم. البته از دیدن آن دستگاه بسیار ایده گرفتیم برای ساخت جزئیات بیشتر ، ایده ها را به ایران آوردیم و بر روی دستگاه خودمان پیاده کردیم سپس آنها طبق قراری که از قبل داشتیم آمدند و بسیار از دستگاه ما خوششان آمد. البته ما نقشه دستگاه را هم عوض کرده بودیم به صورتی که دستگاه حالا علاوه بر گل و بوته میتوانست نقش حیوان را هم مثل یک پرنده را هم ببرد و آن را انجام بدهد.

 آنها وقتی که دستگاه ساخت ما را دیدند خوششان آمد و گفتند ریزه کاریهای دیگری هم هست که ما باید به آنها دقت کنیم در واقع آنها خیلی هم تعجب کرده بودند چون ما برای ساخت این دستگاه پمپی گذاشته بودیم که می توانست چهار هزار بار فشار را تحمل کند و این در نوع خودش یک کار بی سابقه و بسیار خوب بود. که این هم یکی دیگر از کارهای ما بود که ما آنها را با موفقیت انجام دادیم.

تولید چراغهای لاک پشتی خیابانها و اتوبانها

در اواخر سال ۷۶ ما کارگاهی داشتیم که در کنار آن یک کارگاه تولید فولاد نبشی ۱۰ در ۱۰ واقع شده بود. البته به پیشنهاد برخی از دوستان مدتی بود که کار تولید همین فولاد نبشی ۱۰ در ۱۰ را هم انجام میدادیم پس از مدتی بنابراین تصمیمی که گرفتیم قرار شد با تقسیم شرکت ها فعالیت

ماشین سازی و فولادسازی را از هم جدا کنیم.

چند سالی پس از آن من با برادر خانمم شریک شدم در شرکتی به اسم گلنور که کار آن تولید چراغ های خیابان بود آن شرکت چراغهای لاک پشتی خیابان را تولید میکرد. ناگفته نماند که کار طراحی و قالب سازی ساخت چراغهای خیابان را هم خودمان به تنهایی انجام داده بودیم .

در این شرکت تقسیم وظایف به این صورت بود که کارهای فنی را ما انجام میدادیم و بقیه به صورت سرمایه گذار با ما شریک شده بودند. من کار را در این شرکت ادامه دادم و در حال حاضر هم این شرکت هنوز پابرجاست و به کار خودش در حوزه های برق و روشنایی ادامه میدهد. لازم است این را بگویم که به غیر از شرکت گلنور چند شرکت دیگر هم بودند که کار آنها تولید چراغهای خیابانی بود اما همه آنها به تدریج کنار رفتند و شرکت ما باقی ماند که در حال حاضر هم در کشور حرف اول را میزند.

البته من بعد از مدتی سهامم را واگذار کردم و آنها را وارد شرکت گیتی پسند کردم.

در جستجوی یک ایده جدید

در اوایل سال ۷۷ درست موقعی که تفکیک فعالیت در شرکتهای شراکتی با برادرانم انجام شد به اتفاق آقای وعیدی و یک نفر دیگر از شریکهایمان که در شرکت گلنور بود سه نفری با هم برای پیدا کردن یک ایده جدید کاری به آلمان مسافرت کردیم قبل از رفتن به آلمان ما ایده ای در سرمان داشتیم در خصوص تولید لوله های پلیمری سبز مخصوص تأسیسات که تا آن زمان در ایران تولید نمیشد فقط یک شرکت بود که در شیراز کار میکرد که خط تولید اینگونه مواد را از کویت به ایران آورده بود. البته این را بگویم که هدف اصلی ما از مسافرت به آلمان تهیه خازن برای چراغهای خیابانی جهت استفاده در شرکت گلنور بود.

در هر صورت ما وقتی که در آلمان بودیم علاوه بر پیدا کردن ایده جدید برای کار جدید به چند نمایشگاه هم رفتیم و در مورد تولید خازنهای چراغهای خیابانی مطالعه و تحقیق کردیم و سپس با اطلاعات جامع به ایران بازگشتیم .

بعد از بازگشتن با تعدادی از شرکایمان در شرکت گلنور جلسه ای تشکیل دادیم و به آنها پیشنهاد دادیم که یک شرکت و کارخانه جدید تأسیس کنیم به نام رسا سپاهان نور که البته این شرکت هنوز هم پابرجاست و کار میکند.

 قرار بود که در این شرکت جدید ما کار تولید خازن را شروع کنیم و همچنین قرار شده بود که من با ۳۰ درصد سهام در این کارخانه کار را کلید بزنم. قبل از رفتن به پسرم علی گفته بودم تا وقتی که من به آلمان میروم و بر می گردم دفتری را اجاره کند، جالب است در اینجا بدانید که دقیقا در همان موقع و بعد از برگشت از آلمان بود که ما نام هلدینگ گیتی پسند را هم انتخاب کردیم در واقع شرکت رسا سپاهان نور و سایر شرکتها و کارخانه های دیگر زیر مجموعه هلدینگ گیتی پسند هستند بد نیست بدانید که تمامی این شرکتها به نام من و آقای و عیدی و پسر من میباشند.

 لازم است این نکته را هم ذکر کنم که شرکت هلدینگ گیتی پسند در حال حاضر مشتمل بر ۳۸ شرکت و زیر مجموعه می باشد.

ورود لوله های سبز به تأسیسات ایران

بعد از راه اندازی و تولید خازنها در شرکت جدید یکی از شرکای ما که هنوز هم هست و ما با ایشان کار میکنیم آمد و به ما گفت لوله های سبزی آمده است که جایگزین لوله های گالوانیزه در منازل شده و البته در آن موقع خیلی از افراد هنوز با این لوله جدید آشنایی نداشتند

 ما راجع به این لوله ها تحقیق کردیم و متوجه شدیم که این لوله های سبز بسیار لوله های خوبی هستند. چون عمر لوله های گالوانیزه معمولا بیشتر از ده سال نبود لوله های گالوانیزه بر اثر زمان هم از داخل و هم از بیرون زنگ میزد اما این لوله ها عمر بسیار بیشتر و مفیدتری داشتند و کلا ایده بسیار خوبی برای تولید و سرمایه گذاری بودند.

شخصی بود که فوق لیسانس پلیمر داشت و در یک شرکت کار میکرد وقتی که ما از آلمان آمده بودیم گویا این آقای مهندس نزد برادر خانمم رفته بود و آدرس مرا از ایشان گرفته بود برادر خانم من هم گفته بود که ایشان وارد کار پلیمری شده است و شما برای همکاری با وی میتوانید به آدرس جدید مراجعه کنید.

آقای مهندس نزد من آمد و گفت که فوق لیسانس پلیمر هستم و فرصت دارم که بتوانم با شما کاری را انجام بدهم بنابراین ما با ایشان قراردادی نوشتیم پیرامون تولید لوله سبز.  به ایشان گفتیم که شما میتوانید بروید و در خصوص تولید این لوله ها فکر کنید که لوله ها میتوانند چه مشخصاتی داشته باشند و این لوله چه استانداردهایی میتوانند داشته باشد. شما اگر بتوانید استانداردهای این لوله ها را برای ما تعریف و تهیه کنید بسیار خوب است.

دردسرهای کار با آلمانیها

بعد از برگشت از آلمان تصمیم گرفتیم که زمینی را در شهرک صنعتی مورچه خورت در ۵۰ کیلومتری جاده اصفهان تهران خریداری کنیم که بتوانیم کارمان را در آنجا انجام بدهیم زمینهای آن قسمت بسیار خوب و صاف و هموار بود و زمینهایی بود که میتوانستیم در آنجا بسیار خوب کار کنیم. یکی از دلایل انتخاب زمین در این منطقه به این علت بود که ما می توانستیم با انتخاب آن زمین در آن منطقه از پنج سال معافیت مالیاتی برخوردار شویم و همچنین آن منطقه جای بسیار خوبی برای توسعه طرح های صنعتی مان محسوب میشد
زمینی را که ما در مورچه خورت خریدیم مساحتی به مساحت ۵ هزار متر مربع داشت قرار بود که ما ۵۰۰ هزار مارک( آن موقع یورو نبود و در آن موقع از آلمان با مارک خرید میکردیم) از آلمان خرید کنیم و خازنها را در ایران تحت لیسانس آلمانیها بسازیم. بنابراین ما با آلمانی ها قرارداد بستیم. سپس به صنایع آمدیم و به آنها گفتیم که ما با آلمانی ها ۵۰۰ هزار مارک قرارداد خرید منعقد کرده ایم جالب بود که صنایع به ما گفت ما چنین اجازه ای را به شما نمیدهیم و اگر شما چند نمونه از خازن ساخته شده و آماده را بخواهید از آلمان بیاورید مشکلی ندارد اما ما نمیتوانیم به شما اجازه بدهیم که چیزی در حدود ۵۰۰ هزار مارک خازن تولید شده و آماده را از آلمان وارد کنید
ما برای شروع کار و برای تولید خازنها بسیار به مشکل برخوردیم و خیلی هم صدمه دیدیم.
نهایتا با انتقال دانش فنی ، ما وارد تولید کار خازنها شدیم که توانستیم خازنها را تحت لیسانس آلمان تولید کنیم که این کار هنوز هم ادامه دارد و با موفقیت به تولید خودش ادامه میدهد.

آغاز به کار تولید لوله های سبز

بعد از آن پروسه قرار شد که وارد کار تولید لوله سبز شویم.
برای شروع کار، تحقیقات بسیار زیادی انجام دادیم اما متوجه شدیم که کار تولید این نوع لوله بسیار کار آسانی است و همچنین تولید این لوله بسیار برای ما مقرون به صرفه خواهد بود.
از طرفی در هنگام تولید ، یکی از دوستان و شرکای قدیمی ما که در آن موقع برای آنها سقف ماشین تولید میکردیم آمد و به ما گفت که من مقداری پول و سرمایه دارم و میخواهم که در کار جدید با شما شریک شوم ما هم قبول کردیم و او را هم به این کار وارد کردیم قرار شد که اولین خط تولید لوله سبز را راه اندازی کنیم .
بعد از شروع ، در اوایل کار ما در هر دقیقه دو و نیم متر لوله تولید میکردیم و خط ما بسیار خط تولید خوبی بود. بعد از تولید لوله بحث تولید اتصالات لوله به میان آمد.
البته ما برای تولید اتصالات قالب هایشان را به راحتی میتوانستیم تولید کنیم به خاطر اینکه کار و حرفه اصلی ما قالب سازی بود اما ما ماشینی برای تولید قالب سازی نداشتیم.
آن موقع من از برادرهایم درکار جدا شده بودم و هیچ دستگاه ماشین تراش و لوازم ماشین کاری خاصی نداشتم بنابراین قالبها را برای ساخت به بیرون سفارش دادیم
این را هم بگویم که برای تولید لوله های سبز دومین زمین را در منطقه مورچه خورت خریدیم بنابراین کار به این صورت شده بود که قالبها را به بیرون سفارش میدادیم و یک خط از تولید لوله های سبز را هم به کارخانه دوم در مورچه خورت برده بودیم ، دستگاه تزریق نداشتیم که آن را هم میدادیم به صورت موردی برایمان میزدند.
در خلال این کارها ما مرتب مسافرتهای خارجی هم میرفتیم و به نمایشگاههای مختلف سر میزدیم برای آنکه ببینیم آخرین تغییرات و آخرین تکنولوژیهای صنعتی به چه صورت است و آنها چه تولیداتی دارند
درنمایشگاه آلمان دیدیم که ماشینی تولید کرده اند که می تواند در دقیقه هشت متر لوله تولید کند. در صورتی که ماشینهای ما در دقیقه فقط دو و نیم متر تولید میکردند.
ما از این دستگاهها هم خریداری کردیم و به ایران آوردیم و به این صورت خط تولید ما در کارخانه دارای دستگاههای جدیدی شد و ما به تولیدمان ادامه دادیم.
پس از آن شروع کردیم به تبلیغ کردن برای تولیداتمان ، درست در زمانی تبلیغ میکردیم که هیچ کس با این لوله ها آشنایی نداشت.
تبلیغ دردسرهای خاص خودش را داشت ما برای تبلیغ و برای این که مردم بیشتر با این موضوع آشنا شوند ابتدا با سازمان فنی و حرفه ای شروع کردیم به این صورت که به مربی های فنی و حرفه ای ساخت این نوع لوله و چگونگی کار آنها را معرفی کردیم.
سپس لوله ها را بردیم و به تمامی لوله فروشان نشان دادیم و به آنها گفتیم که ما این نوع لوله را تولید میکنیم که به جای لوله های گالوانیزه قدیمی مورد استفاده قرار میگیرند شاید باور نکنید ما برای تبلیغ کالاهایمان مغازه به مغازه میرفتیم و تولیداتمان را به آنها نشان میدادیم و از فواید آنها سخن می گفتیم
با فنی و حرفه ای هم صحبت کرده بودیم که برای آنها هنرجو و کارگرهای تأسیساتی را بفرستیم که طرز کار این نوع لوله را در سازمان فنی و حرفه ای یاد بگیرند.
همچنین قرار بود که بعد از اتمام دوره به آنها کارتی داده شود که مهر شرکت گیتی پسند و همین طور مهر سازمان فنی و حرفه ای بر روی آن باشد تا کارگران تأسیساتی که آموزش دیده اند بتوانند با آن کارت برای نصب این نوع لوله ها مجوز لازم را داشته باشند.
البته ناگفته نماند که ما برای تولید لوله های سبز استانداردهای جهانی را هم رعایت میکردیم

پیروزی در رقابت با وارد کنندگان

در اینجا جالب است بدانید تعدادی از بزرگان که در کار وارد کردن لوله های سبز و اتصالات آنها از کشور چین بودند با ما مخالفت میکردند.
در واقع آنها برای سود بیشتر ، کشتی کشتی از چین لوله سبز و اتصالات را وارد میکردند و وقتی که میدیدند ما با تولیداتمان داریم بازار را در دست میگیریم با ما حسابی مخالفت میکردند، اما ما رفته رفته و ذره ذره این کار را انجام دادیم و این موضوع را جا انداختیم تا اینکه کار به جایی رسید که همان بزرگان وارد کننده مجبور شدند که بیایند و از ما نمایندگی بگیرند. بعد از آن به این فکر کردیم که چگونه میتوانیم اعتماد مردم را برای خرید این نوع لوله جلب کنیم.
بنابراین در طرحی به بیمه ایران پیشنهاد دادیم که بیاید و لوله های ما را به مدت ۲۰ سال بیمه کند. البته بیمه ایران مدت ۲۰ سال قبول نکرد و پیشنهاد بیمه ۱۰ ساله را داد که ما هم قبول کردیم بنابراین قرار بر این شد که لوله های ما را به مدت ۱۰ سال بیمه کند.
بدین صورت وقتی که مشتری لوله را خریداری میکرد بیمه نامه ای هم به همراهش بود که آنها را به مدت ۱۰ سال بیمه میکرد این گونه بود که ما توانستیم کم کم رضایت مردم و مشتریان و اعتماد به تولید اینگونه لوله ها را به دست بیاوریم در واقع اگر مشتری در طول کار با این لوله ها خسارت یا زیان می دید به بیمه مراجعه میکرد و بیمه خسارت و زیان را از ما به صورت کامل و تمام میگرفت و به آن شخص میداد.
نکته جالب اینکه دانشجویان جدید که از دانشگاه در رشته های فنی و تأسیساتی فارغ التحصیل می شدند با این نوع اوله های سبز آشنا نبودند آنها در درسهایشان در دانشگاه با لوله های گالوانیزه و طرز کار آنها بیشتر آشنا شده بودند بنابراین ما تصمیم گرفتیم که این لوله ها را به دانشگاهها ببریم که این لوله ها و طرز کار آنها به دانشجویان درس داده شود. البته برای این کار هم زحمات بسیار زیادی کشیدیم که از دانشگاه تهران و سپس دانشگاه اصفهان و سپس دانشگاههای سایر شهرهای کشور استفاده کنیم ، ما به همان صورت که تبلیغ میکردیم و لوله ها را به مردم می شناساندیم همان طور هم تعداد دستگاههایمان را روز به روز بیشتر میکردیم .

آشنایی با یک لوله فوق العاده مقاوم

چندی بعد در نمایشگاهی در ترکیه دستگاهی را دیدیم که شرکت سازنده آن ادعا می کرد که میتواند در دقیقه ۲۲ متر لوله تولید کند بنابراین آمدیم و در کنار زمینهای قبلی باز هم زمینی خریدیم و ۱۰ دستگاه از ترکیه وارد کردیم و در زمین جدید که در آن کارخانه جدیدی هم بنا کرده بودیم قرار دادیم که این دستگاههای جدید بتوانند ۲۰ متر در دقیقه لوله بزنند
بنابراین ما کار را به این صورت جلو برده و ادامه دادیم کار ما در حال حاضر به جایی رسیده که ما در یک روز میتوانیم در حدود پنج تریلی مواد اولیه را به لوله و اتصالات تبدیل کنیم یک بار دیگر برای برپایی نمایشگاهی به آلمان رفته بودیم. در آن نمایشگاه چیز بسیار عجیبی دیدم یک لوله دیدم که به لوله پنج لایه معروف بود.
یک آلمانی برایم توضیح داد که این لوله قدرت تحمل آب جوش تا دمای ۹۰ درجه سانتی گراد را به مدت پنجاه سال و همین طور قدرت تحمل آب سرد را به مدت ۱۰۰ سال دارد واقعاً لوله بسیار عجیبی بود.

وقتی نمی شود» را تسلیم کردیم

تصمیم به ساخت این لوله هم گرفتیم که البته در ساخت لوله از یک لایه آلومینیوم دو لایه چسب و چند لایه مواد دیگر استفاده میشد. این لوله را هم در ایران ساختیم که در حال حاضر روزانه بیش از ۴۰۰ هزار متر از آن را تولید میکنیم که البته هنوز هم از نیاز بازار عقب هستیم
برای خرید دستگاه باید به آلمان میرفتیم و این دستگاه را از آنجا خریداری کنیم که قیمت بالایی داشت. البته عشق این موضوع را هم داشتیم که بتوانیم این لوله را در ایران تولید کنیم بنابراین به نمایشگاههای متعددی رفتیم و چون خودمان ماشین ساز بودیم در نمایشگاه از ماشینهای مختلفی عکس و فیلم میگرفتیم و می آوردیم.
سپس آنها را در ایران اجرا و پیاده سازی میکردیم و دستگاههای جدید می ساختیم شاید باورتان نشود که برایتان بگویم دستگاه پنج لایه را در ایران طراحی و تولید و ساختیم البته یک دستگاه جوش میخواست که خارجی بود و ما دستگاه جوش را هم خریدیم اما مابقی دستگاه را خودمان با همت بچه ها در ایران ساختیم .
ما در حال حاضر مواد اولیه لوله های پنج لایه را در ایران تولید میکنیم که از این مواد به عنوان طلای پلیمر نام میبرند طرز کار با مواد اولیه ساخت لوله های پنج لایه که همان طلای پلیمر است بدین صورت است که اگر سه ماه از آنها بگذرد دیگر قابل استفاده نیستند ما برای شروع دو کانتینر از این مواد را خریدیم که متأسفانه از یک کانتینر نتوانستیم استفاده کنیم و خراب شد. ما فکر گردیم که اگر بخواهیم این مواد را از خارج وارد کنیم مدت زمان زیادی طول میکشد که مواد به ایران برسد.
مدتی هم طول میکشد که این مواد پشت گمرک بماند و تازه وقتی که وارد ایران هم بشود ما که بلافاصله در عرض یک روز نمیتوانیم آنها را به کار بگیریم بنابراین مواد خراب میشدند. اگر هم قرار باشد که به واردات وابسته باشیم مسلما کارمان انجام نمیشود بنابراین فکر کردیم که بهتر است خودمان آن مواد را تولید کنیم .
با یکی از اساتید دانشگاه صنعتی شریف آشنایی داشتیم این مسئله را با او در میان گذاشتم و به ما گفت که تولید این مواد در ایران به هیچ عنوان قابل انجام نیست. اما من با این گفته وی از کار سرد نشدم و باز هم به دنبال تولید این مواد رفتم .
در مورد تولید این مواد خیلی تحقیق کردیم یکی دیگر از اساتید دانشگاه شریف هم بود که گویا قبلا بر روی این موضوع مقداری کار کرده و بعد از آن موضوع را رها کرده بود. ما با او وارد مذاکره شدیم و وی را به اصفهان دعوت کردیم و به او گفتیم که می خواهیم این کار را ادامه بدهیم همچنین به وی گفتیم که برای شروع کار مبلغی را به شما پرداخت میکنیم و برای ادامه کار بچه ها را جهت مذاکره نزد شما میفرستیم نتیجه کار این شد که وی با تشکیل یک تیم در حد یک سال و نیم بر روی این موضوع تحقیق و کار کرد که سرانجام موفق به تولید مواد اولیه ساخت لوله های پنج لایه یعنی همان طلای پلیمر در ایران شدند.

تولید یک وظیفه است نه یک عشق و یک دیوانگی

ما پس از جنگ تحمیلی وارد جنگ اقتصادی شدیم و باید تولید را در کشور به راه می انداختیم بعضی ها میگویند که یک تولید کننده یا عاشق است یا دیوانه اما من میگویم که یک تولید کننده هیچ کدام از اینها نیست تولید بیشتر یک وظیفه است.
ما در مملکتی زندگی میکنیم که در آن سالانه یک میلیون نفر وارد بازار کار میشوند فکر میکنید که دولت چقدر توانسته برای فارغ التحصیلاتی که از دانشگاه بیرون می آیند کار ایجاد کند؟ بنابراین بیشتر این عزیزان وارد بخش خصوصی میشوند فکر میکنید که امروزه چرا بیشتر افراد تحصیل کرده ما وارد بازارهای کار خارج از کشور میشوند و از ایران بیرون می روند؟ به خاطر این که دولت نتوانست کار مناسبی را برای آنها فراهم کند.
من در حال حاضر که دارم با شما صحبت میکنم در حدود ۷۰ سال سن دارم اما هنوز هم به کار تولید و به ایجاد اشتغال ایمان دارم و با عزم راسخی آن را ادامه میدهم چرا؟ به خاطر اینکه فکر میکنم این کار برای من به صورت یک وظیفه درآمده است.
من کارم را از زیر صفر شروع کردم و در یک خانواده معمولی به دنیا آمدم و بزرگ شدم و کارم را از آنجا شروع کردم اما با فکر و اندیشه و پشتکار بود که توانستم به این مرحله از کار برسم و در کارم موفق شوم و بتوانم در صنعت تولید کشورم نقش بسزایی داشته باشم.

تحلیل عوامل موفقیت بنیانگذار گروه صنایع گیتی پسند

چرخ بر هم زنم از غیر مرادم گردد ٫
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
شاید باورتان نشود که این بیت فوق العاده از حافظ شیرازی، بزرگترین چهره فرهنگ ایران زمین باشد، چرا باور کردنی نیست؟ چون که غالبا مردم تصور می کنند که اشعار عرفانی ما و همچنین اشعار حافظ مبتنی بر جبرگرایی است و نه اختیار گرایی به همین واسطه خوانش چنین بیتی، همه پیش فرض های قبلی را حسابی به هم می ریزد.

تصویر نادرست سرنوشت

یکی از بزرگترین اشتباهات رایجی که در انسانها و فرهنگهای مختلف صورت می گیرد. تصویر و تصور وارونه از سرنوشت است. غالباً تصور میکنند که ما در میان نیروهایی محصور و زندانی شده ایم که اختیاری نسبت به آنها نداریم. در نتیجه چاره ای نداریم جز این که بی خیال همه چیز شده و خود را به جریان رایج زندگی بسپاریم نامش را هم میگذارند تسلیم و رضا و پذیرندگی در
مقابل زندگی و ….. تا از نظر معنوی هم خیالشان راحت بشود. بعد هم با خیال راحت عمری را زندگی میکنند بدون این که یک لحظه فکر کنند که میتوان جور دیگر هم زندگی کرد و به این فکر نمیکنند که نعوذ بالله، خداوند متعال بخیل نیست که این همه نعمت آفریده باشد و ما را از آنها آن هم به صورت اجباری منع کرده باشد؟
در حالی که وقتی به بطن ماجرا می روید میبینید که مفاهیم تسلیم و رضا و پذیرندگی در مقابل زندگی اساسا چنین معانی و تفاسیری ندارند.
به طور مثال در تعریف رضا در کتب اخلاق اسلامی آمده است که یعنی پذیرش و عدم چند و چون در برابر چیزی که برای ما مقدر شده. اما در دل همین تعاریف نیز آمده است که دعا منافاتی با رضا ندارد چرا که همان خدایی که ما را به رضا امر کرده ما را به دعا هم دستور داده است. و در احادیث هم آمده که بعید است اصرار در دعا وجود داشته باشد، اما اجابت نشود.
و بازهم در دل همین بحث وارد شده است که امور یا در حوزه اختیار شما هستند یا خارج از حوزه اختیار شما اگر در حوزه اختیار شما هستند باز هم همان خداوند آفریننده دستور داده تکلیف دارید که عمل کرده و شرایط را عوض کنید اما اگر خارج از توان و اختیار شما بود باید رضا و تسلیم و چند و چون نکردن را در پیش بگیرید .

انسان اختیار هم دارد

از سوی دیگر در همین کتب مفاهیم اسلامی آمده است که انسان اختیار دارد و اساساً اگر انسان اختیار به عمل کردن نداشت حسابرسی او در روز قیامت و معاد که از مبانی انکار ناپذیر مکتب اسلام و بسیاری از مکاتب دینی و مذهبی دیگر است بی معنا و یک ظلم آشکار بود
تصور کنید که ابزار دفاع از یک انسان را بگیرید و سپس او را در مقابل گرگها و خرسهای وحشی و گرسنه رها کنید. چنین انسانی چه کار میتواند بکند؟ آیا میتوان از او انتظار داشت که بایستد و مبارزه کند در حالی که در وضعیتی اجباری بدون ابزار لازم و مورد نیاز قرار داده شده است؟ این غیر منطقی به نظر میرسد.

نگاه یکسان به جبر و اختیار

به نظر میرسد که باید به ماجرای جبر و اختیار نگاهی بینابینی داشته باشیم. طبیعی است که در میانه تاریخ زمانه خود خانواده شرایط اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و یکی دو جین عوامل تأثیر گذار دیگر داریم زندگی میکنیم و این موارد قطعا اثر خودشان را میگذارند اما در کنار این عوامل قدرت نفوذ و اراده و تعقل و تدبیر انسان نیز جزو عوامل فوق العاده اثر گذار هستند که میتوانند شرایط را به نفع ما عوض کنند اگر قرار است که اجبارها را به خوبی ببینیم پس منطقی نیست که اختیارها را هم با این دقت نبینیم. باید به هر دو نگاه یکسانی داشته باشیم.

این قدرت عظیم

پس انسان میتواند سرنوشت خود را تغییر بدهد و حتی آن را در اختیار داشته باشد. حتی در بدترین شرایط نیز ما دست کم و به قول دکتر ویکتور فرانکل روانشناس شهیر و بنیانگذار معنادرمانی ، اختیار ذهن و واکنشهای عاطفی و درونی مان را میتوانیم در اختیار داشته باشیم
به همین دلیل است که او در اوج فلاکت و در اردوگاههای مرگ نازیها توانست به آزادی برسد و حتی زندانیان دیگر و زندانبانها نیز متوجه این قدرت درونی وی شده و مشکلاتشان را با او در میان می گذاشتند.
این قدرت تغییر سرنوشت و در اختیار گرفتن سرنوشت است؛ قدرتی که انسان بیش از یکی دو سده نیست که به صورت علمی و فراگیر آن را کشف کرده است. این قدرت ده ها و حتی صدها برابر بیش از قدرت بمبهای اتمی و هیدروژنی و شبیه آن میتواند در زندگی و کره خاکی ما تغییر ایجاد کند.

این سئوالات سرنوشت ساز

وقتی که با چنین نگاهی به سمت و سوی سرنوشت و زندگی میرویم طبیعی است که سوالهای بعدی باید از این دست باشد:
اگر اختیار زندگی ام و سرنوشت من در دستان خودمن باشد، پس چرا این همه بداقبالم؟
اگر سرنوشت در اختیار خود من است چطور میتوانم اقدام به اصلاح آن کنم؟
اگر چنین است چه اصراری به وضع موجودم دارم و چرا کاری نمی کنم؟
اگر میتوانم کاری بکنم باید چه کارهایی را در پیش بگیرم؟
دیگرانی که توانسته اند چه کارهایی را در پیش گرفته اند؟
راستی اصول تغییر و کنترل سرنوشت کدام ها هستند؟
وقتی که چنین سئوالاتی مطرح میشود ادبیات و فرهنگی شکل میگیرد که امروزه آن را به نام ادبیات و فرهنگ موفقیت میشناسیم
این ادبیات و فرهنگ موفقیت تا به حال خیلیها را به سرمنزل مقصود و ساحل آرامش رسانده است.
همه چیز ساده تر از آن است که تصورش را میکنیم اگر کارهایی که موفقها کرده اند را انجام بدهیم موفق خواهیم شد؛ به همین صراحت و شفافیت البته چند تا تبصره هم در این قانون قطعی وجود دارد :

  • مثل این که هر کسی باید این کارها را طبق نیازها و شرایط خودش شخصی سازی و اختصاصی و به روز کند
  • باید مدام بازخورد بگیرید تا اگر مسیر را اشتباه میروید آن را اصلاح کنید
  • از دیگران و متخصصان راهنمایی و مشورت بگیرید
  • سعی کنید تیم سازی کنید تا حرکت شما طبیعی تر و راحت تر باشد
    به همین سادگی و با چند تبصره کوچک میتوانید به هر موفقیتی که شدنی و امکان پذیر باشد برسید
    این یعنی قدرت کنترل و در اختیارگیری سرنوشت
    کاری که امثال ناصر جنتی از بنیانگذاران هلدینگ عظیم گیتی پسند با ۳۸ شرکت زیر مجموعه آن را انجام داده و به سرانجامی نیک رسانده اند.
    کتاب زندگینامه و تحلیل موفقیتی بیوگرافی شخصی این بزرگان نیز با همین نیت شکل گرفته است؛ تا امکانی باشد برای الگوبرداری شهروندان دیگر در داخل و حتی در خارج ایران .
    یکی از بزرگترین اسرار موفقیت را “دارن هاردی” در کتاب ماندگار “اثر مرکب ” خود بیان کرده است؛

قانون اثر مرکب

این قانون البته به شکلهای دیگر هم مطرح شده است؛ از جمله قانون لبه تیغ ، قانون استمرار و قانون پیوستگی و شبیه آن ، نکته جالب تری که دارن هاردی به آن اشاره میکند این است که چنین قانونی را گذشتگان ما نیز از هزاران سال پیش میدانستند.
او اشاره میکند که پدربزرگها و مادر بزرگهای ما بدون شک شش روز در هفته و از صبح زود تا غروب و به مدت سالها به سختی کار میکردند به همین دلیل بود که غالباً انسانهایی موفق به نسبت شرایط خودشان بودند.

پاسخ به یک شبهه مهم

قانون اثر مرکب چه میگوید؟
قبل از تعریف و تبیین این قاعده قدیمی و کهن باید از قدیمی بودن اصول موفقیت بگوییم
این روزها درباره اصول موفقیت و اصول کسب و کار و اصول توسعه فردی زیاد سخن گفته میشود. بیشتر مردم نیز از ما می پرسند که یعنی ما اگر این اصول را ندانیم و اجرا نکنیم به موفقیت نمی رسیم؟
پس گذشتگان ما که موفق بوده اند و این اصول را نمی دانستند چطور به موفقیت رسیده اند؟ سئوالهای دقیقی است پاسخ ما به این شبهه ها ، چنین خواهد بود:

  • قانون جاذبه زمین چند سال قدمت دارد؟
  • قانونهای غلبه بر مقاومت هوا و قوانین فیزیکی دیگر که هزاران تن هواپیما از طریق آن به پرواز درآمده و به سلامت روی زمین مینشیند چند سال سابقه داشته؟
  • قانون استفاده الکترویکی از انرژی خورشیدی چقدر قدمت دارد؟
  • و صدها و هزاران قانون دیگر؟
    طبیعی است که همه این قوانین و واقعیتها از همان ابتدا وجود داشته اند.
    شاید که ناخواسته از این قوانین هم استفاده میشده است. نکته اساسی این جاست که کشف شدن یا نشدن این قوانین در واقعیت موجود بودن این قوانین تغییری ایجاد نمی کند.
    مشکل این جاست که این ما بوده ایم که از این قواعد و واقعیتها مطلع نبوده ایم و گرنه این واقعیتها وجود داشته اند.

جهان از آن سریع ترهاست

قوانین و قواعد و اصول موفقیت نیز جزو همین دست واقعیت ها هستند. از همان ابتدا وجود داشته اند از همان ابتدا که انسان زندگی ابتدایی در پیش داشته می دانسته است که در مواجهه با خطرات از جمله حیوانات درنده پدیده های طبیعی و …. باید سرعت ، جدیت و قدرت بیشتری داشته باشند.
حالا هم که اقتصاد و کسب و کار دچار تغییرات بنیادینی شده است کارآفرینان به این ایده رسیده اند که در قرن بیست و یکم دیگر بزرگترها کوچکترها را نمی بلعند این سریع ترها هستند که کندترها را می بلعند.
در چنین زمانه ای غولهای صنعتی نوکیا و اریکسون و ….. هم میتوانند نابود شوند و جایشان را به نورسیده های تازه نفس و سریع تری چون فیسبوک و آمازون و گوگل و….. بدهند.
کسب و کار نسبت به کسانی که در این حوزه فعالیت میکنند خنثی و بی طرف است؛ هر کسی که سریع تر باشد میتواند برداشتهای بیشتری داشته و دستاوردهای بیشتری هم داشته باشد.
برایتان جالب نیست که انسان قرن بیست و یکم برای موفقیت از همان ایده انسان اولیه استفاده میکند؟ پس اصول موفقیت اصولی قدیمی و باستانی هستند و هیچگانه کهنه نمی شوند؛
شاید که خروجی و شکل آنها تغییر کند اما ماهیت و استراتژی کلی آنها تغییری نخواهد داشت پس اطلاع از اصول موفقیت میتواند به موفقیت و توسعه و پیشرفت شما کمک بیشتری کند و ندانستن آن به معنای وجود نداشتن و اثر بخش نبوده این اصول نبوده و نیست.

درباره اصل پیوستگی

یکی از اصول بدیهی و قدیمی و حتی باستانی موفقیت ، اصل پیوستگی بوده است که هنوز هم به شدت جواب میدهد.
انسانهای اولیه معمولا انسانهایی مهاجر بوده اند. یعنی ناچار بوده اند که از جایی که آب و امکانات و امنیت ندارد به جایی مراجعه کنند که این موارد را دارد شاید این مهاجرت صدها و حتی هزاران کیلومتر نیاز به جابه جایی داشت ، به نظرتان این مسافت چطور طی می شده؟
با اصل آهسته و پیوسته رفتن .
غیر از این اگر بود نمی توانستند به نقطه مورد نظرشان برسند برای شکار کردن نیز به اصل پیوسته و آهسته حرکت کردن پایبند بوده اند در موقعیتهای دیگر نیز چنین ایده ای وجود داشته و اجرا می شده است.
این ایده همان چیزی است که تحت عنوان اثر مرکب یا قانون لبه تیغ از آن صحبت میکنیم
اما قانون لبه تیغ چه میخواهد بگوید؟
بعضی ها به آن می گویند اثر مرکب بعضیها میگویند قانون مسابقه خرگوش و لاک پشت. اما نمی دانیم چرا ما با همین قاعده لبه تیغ بیشتر ارتباط میگیریم
هر چه که باشد، همه اش به یک نتیجه و چشم انداز می رسد؛ این که آهسته و پیوسته و منظم ،رفتن نتایج بسیار کلانتری به همراه دارد؛
این که تلاشهای منظم ، نتایج بزرگتری به همراه دارند؛
و این که وقتی حتی گوگل هم به عنوان یک ساختار بی شعور ولی نرم افزاری به تلاشهای منظم اهمیت بیشتری میدهد پس تکلیف ما آدمها دیگر روشن است.

جادوی ریاضیات موفقیت :

چیزی که قاعده لبه تیغ یا همان اثر مرکب را برای ما بسیار شگفت انگیز می کند عدم تناسب تلاشهای منظم و صورت گرفته با نتایج به دست آمده است.
مثال میزنیم: ما کانالی ایجاد کرده ایم تا اصول روزنامه نگاری و نویسندگی را به کسانی که علاقه دارند آموزش بدهیم البته کاهلی و تنبلی میکنیم و هفته ای یک یا دو پست میگذاریم روزهایی که حالمان بهتر است یک پست؛ ولی در طول هفته این روند بیشتر از چهار پنج پست نمیشود؛ یعنی هفت روز در بهترین حالت چهار پست
دوستان دیگر ما هم هستند که یک کانال آموزشی مربوط به اخبار روزنامه نگاران و اصول روزنامه نگاری ایجاد کرده اند. این رفقا به طور متوسط روزانه ده پست منتشر می کنند؛ و البته گاهی نیز بیشتر اما حداقل ده پست را منتشر میکنند. یعنی در طول هفته میشود حداقل هفتاد پست ، شما اصلا خانه پرش را بگیرید و حساب کنید صد پست .
یک مقایسه:

  • آنها در یک هفته صد (۱۰۰) پست و ما در بهترین حالت چهار (۴) پست منتشر می کنیم؛
    تعداد ممبرهای دوستان ۶۴۰۰ بوده و تعداد ممبرهای ما ۱۶ تا
    آیا نسبتی برقرار است؟
    آنها در یک هفته ۲۵ برابر ما پست میگذارند؛ یعنی تلاش آنها ۲۵ برابر ماست؛
    اما تعداد ممبرهای آنها دقیقا ۴۰۰ برابر ما به نظر شما چطور ممکن است تلاش صورت گرفته ۲۵ برابر باشد ولی نتیجه به دست آمده ۴۰۰ برابر؟
    این جادوی ریاضیات قاعده لبه تیغ است؛ یا همان آهسته و پیوسته رفتن یا همان اثر مرکب
    در واقع ساده اش این میشود که در سایه های موفقیتها و نتایج به دست آمده آدمهای موفق بسیار بسیار بزرگتر دیده میشوند نسبت به خود تلاشهایی که انجام میدهند.
نتایجی بیش از حد تلاشی که کرده اید

بگذارید اصلا مثال خود باب پراکتور ، نویسنده ای که در یکی از کتابهایش (تو ثروتمند متولد شده ای) قاعده لبه تیغ را مطرح کرده را بیان کنیم :
فاصله نفر اول المپیک یا یک رقابت جهانی در دومیدانی با نفر دوم چقدر است؟
در دوهای سرعتی این فاصله حتی ممکن است به دهم و صدم ثانیه هم برسد.
اما درآمد و افتخاری که نفر اول دارد با درآمد و افتخارات نفر دوم برابری میکند؟
هرگز …. تلاش نفر اول ، تنها یک ثانیه یا چند دهم ثانیه از نفر دوم بیشتر بوده است اما ثروتی که به دست میآورد و شهرت نیکی که برای خودش دست و پا میکند صدها و حتی هزاران برابر است. میزان گلهایی که آقای گل یک لیگ به ثمر میرساند شاید فقط چند گل از نفرات بعدی بیشتر باشد؛ و در کل مابین ده تا بیست برابر بیشتر از دیگر بازیکنانی که موفق به گلزنی می شوند
اما اعتبار و شهرت و درآمد و احترامی که کسب می کنند، صدها برابر نفرات بعدی است
یعنی تلاش صورت گرفته ده الی بیست برابر بیشتر است اما نتیجه به دست آمده صدها برابر

این اصل شگفت انگیز

نمی دانیم توانسته ایم قضیه را به طور کامل به شما منتقل کنیم یا نه
ماجرا خیلی شگفت انگیز است؛ دست کم ما را که خیلی به وجد آورده است. صورت مسأله چنین است رسانه ها و افکار عمومی و شبکه های مجازی عموماً افراد موفق را خیلی خیلی بزرگتر و افسانه ای تر و اسطوره ای تر از چیزی که هستند نشان میدهند
به همین علت ما تصور میکنیم هرگز نمیتوانیم به آنها برسیم و سعی میکنیم سر جایمان بنشینیم اما صورت واقعی این مسأله چنین است: این افراد موفق و حتی فوق موفق چندان از ما بهتر نیستند. آنها هم مثل ما تلاش میکنند اما تلاش آنها تنها مقداری از ما بهتر است؛ دو سه یا چند برابر
اما چون این تلاشها منظم تر و مداوم تر و بی وقفه تر است نتایجی که به دست می آورند صدها و هزاران برابر بیشتر و بهتر از نتایجی است که ماها به دست میآوریم؛ در نتیجه مردم به اشتباه فکر میکنند که باید تلاش آنها، صدها و هزاران برابر تلاش ما باشد و همین آنها را ناامید میکند. این درست نیست؛
درست آن است که این جادوی ریاضیات موفقیت و اثر مرکب است که منجر به انباشت تجربه ها و انفجار ناگهانی آنها می شود؛ انفجاری که دیگران فکر میکنند باید حاصل انرژی و اراده صدها و هزاران برابری نسبت به آنها باشد.
در واقع صحیح تر این است که بگوییم اگر نتایج به دست آمده افراد موفق و فوق موفق، صدها و هزاران برابر افراد غیر موفق است این دلیل آن نیست که تلاش این گروه نیز به همین میزان بیشتر و بهتر از دیگران باشد. تلاش این گروه تنها مقداری قابل درک بهتر و بیشتر از دیگران است؛ همین ، ولی افکار عمومی و رسانه ها سعی میکنند که بزرگنمایی انجام بدهند و آنها را خیلی خیلی بزرگتر نشان بدهند در نتیجه ما سایه هایی بسیار بزرگتر میبینیم و باورمان نمیشود که آنها تنها مقداری از ما بهترند.

دیگران بهتر از شما نیستند ولی …..

باز هم بر میگردیم به ریاضیات،
موفقیت نسبت تلاش شما به یک فرد موفق مساوی نیست با نسبت نتایج به دست آمده توسط شما در برابر نتایج آن فرد.
نتیجه اش چه میشود؟ موفقها و حتی فوق ،موفقها چندان بهتر از شما نیستند؛ پس به قول “دارن هاردی” با درک چنین نکته ای ما فقط نیاز به کمی تلاش بیشتر و صرف زمان داریم؛
همین خود دارن هاردی که میلیونری خود ساخته بود و به موفقیتهای زیادی هم دست یافته بود، معتقد بود که فقط با صرف زمان میتواند هر کسی را شکست بدهد؛ جدا از این که آن فرد بهتر از او باشد یا نباشد. در این صورت ما میتوانیم به همه فوق موفقها برسیم و حتی از آنها جلوتر هم بزنیم نیازی نیست زانوی غم بغل کنید؛ فقط بلند شده و تلاشتان را کمی بیشتر کنید
در این صورت همه اتفاق های خوب طبق ریاضیات جادویی موفقیت برای شما خواهد افتاد در واقع در این مسیر ، زمان با شما خواهد بود؛ نه علیه شما
به قول برایان تریسی دیگران بهتر و زرنگ تر از شما نیستند؛ فقط کارهایی را میکنند که شما نمیکنید و این کارها را بهتر و بیشتر و زودتر از شما انجام میدهند؛ همین درک این نکته آغاز حرکت شما می تواند باشد چون بعد از درک این نکته شما فقط زمان و تلاش نیاز دارید و آن گاه همه معجزه ها اتفاق خواهد افتاد.

ناصر جنتی و استمرار در کار

اما چرا اثر مرکب و لبه تیغ را مطرح کرده ایم؟ چون بخشی از موفقیتهای ناصر جنتی را میتوان از این طریق تفسیر و تبیین کرد. در واقع این فرد اشاره میکند که از خانواده ای معمولی رشد کرده و وارد بازار کار شده است. بزرگترین خصلت او سخت کوشی و استمرار در کار بوده است.
شاید از همان ابتدا که وارد بازار کار و صنعت شده بود تصور نمیکرد که روزی روزگاری قرار است جایی مثل هلدینگ بزرگ گیتی پسند را راه بیندازد. چرا که او غیب بین نبوده و آینده را نمی توانست تشخیص بدهد اما از همان ابتدا، عادتهایی چون سختکوشی و همیشه کار کردن و تعهد کاری در او وجود داشته است. او به این وضعیت ادامه داده است تا این که جادوی اثر مرکب و ریاضیات موفقیت و لبه تیغ کم کم اثر خودش را گذاشته است.
به قول دارن هاردی دست کم سه سال و به طور معمول هفت الی ده سال نیاز است تا تکانش بزرگ در رشته شما اتفاق بیفتد؛
تکانش و اتفاق بزرگی که به واسطه همین استمرارها و همیشه کار کردنها و انباشته شدن این استمرارها و تجربه ها و نتایج خرد خرد به وجود آمده و ناگهان انفجار بزرگ را ایجاد کرده است. اینجا جا دارد که جمله ای از “راکی مارسیانو” کسی که نقش اول فیلمهای معروف راکی از زندگینامه او گرفته شده است اشاره کنیم
این فرد را به نوعی بزرگترین مشتزن تاریخ مشتزنی می دانند؛ کسی که در هیچ رقابتی شکست نخورد او جمله ای درخشان دارد با این مضمون که در یک رقابت بوکس سنگین وزن به طور میانگین ۵۰۰ ضربه مشت باید به حریف وارد کنید؛ اما تنها یک مشت طلایی است که کار حریف شما را تمام میکند و باعث موفقیت و برنده شدن شما میشود اما این مشت طلایی یعنی که ۴۹۹ مشت دیگر شما بی فایده است؟
من چنین فکر نمیکنم ، اگر ۴۹۹ مشت دیگر و نیروی ذخیره شده ناشی از آنها وجود نداشت مشت طلایی شما نمی توانست اثر گذار باشد.
این جمله فوق العاده و ایده پنهان در دل آن را به همه حوزه های زندگی میتوانتعمیم داد؛
چیزی که دارن هاردی تحت عنوان تکانش بزرگ از آن یاد میکند.
تکانش بزرگ یک اتفاق دستاورد موفقیت و جهش بزرگ میتواند باشد. اما این تکانش بزرگ برای ایجاد شدن نیاز به پشتوانه ای غنی از استمرار ، طی مسیر تجربه های ریز و درشت و تلاش فراوان دارد بعد یک دفعه و در یک شب موفقیت نصیب شما میشود؛ اما به قول بعضی ها همین موفقیت یک شبه شاید که بیست سی سالی طول بکشد.

در انتظار تکانش بزرگ

ماجرای موفقیت ناصر جنتی نیز از این دست است؛ ناگهان تکانشی بزرگ دستاوردی عظیم و یک مسیر طلایی برای موفقیت اما همین مسیر طلایی و همین تکانش بزرگ سالها زمان برده است.
در واقع حاج ناصرجنتی ، بدون این که به سمت و سوی اصول موفقیت رفته باشد خود یک موفقیت مجسم بوده است که گفته اند فضیلتهای واقعی به کلام نمی آیند؛ بلکه در واقعیت و عمل خودشان را نشان میدهند او از همان ابتدا سخت کار کرده و این سختکوشی را از پدر خود به میراث برده است.
همین تداوم در حرکت و سختکوشی و جا نزدن باعث شده است که به این جایگاه فعلی برسد به عبارت دیگر و به قول “وینس لومباردی” از بزرگترین مربیان راگبی ، برنده ها کنار نمیکشند و کسانی که کنار میکشند برنده نیستند. او در واقع با همان شدت و جدیت یک سنگ نورد گیره ها را رها نمیکند و سفت و سخت آن را چسبیده است. چرا که میداند اگر مثل بیشتر مردم آن را رها کند باقی عمر را باید با حسرت و یک درآمد بخور و نمیر بگذراند.
او ترجیح میدهد که در حال حاضر سختی را تاب بیاورد؛ تا این که در آینده در حسرتهای عظیم همین تلاش نکردن ها زندگی کرده و نفس بکشد.
او هیچ زمانی را از دست نداده و به شدت کار کرده و همین امر و انباشت همین تجربه ها و کارها باعث شده است تا به دستاوردهای مورد نظرش برسد.
ایلان ماسک کارآفرین بزرگ دنیای تکنولوژی میگوید که توی عمرش یک کتاب مدیریت زمان را هم نخوانده است چه بسا که ناصر جنتی نیز حتی یک کتاب در این حوزه نخواهنده باشد اما خوبی اصول موفقیت آن است که با کمی تأمل و تفکر و تعمق میتوان به آنها رسید و همین امر باعث جاودانگی و قدمت این اصول شده است:

  • سعی کنید استمرار و ثبات قدم را شعار اصلی خودتان کنید. همیشه ثبات قدم داشته باشید.
  • چیزی را تا وقتی که قطعی نشده است رها نکنید. وقتی هم که قطعی شد که بودن آن به درد شما نمیخورد در رها کردنش درنگ نداشته باشید.
    اصول موفقیت را زندگی کنید؛ این اصول صحبت کردنی نیستند؛ عمل کردنی هستند.

به نظرتان بزرگترین میراثی که والدین میتوانند برای فرزندان خود به جا بگذارند چیست؟
این روزها که عصر فرزند سالاری مطرح شده ، والدین دوست دارند که همه امکانات را برای فرزندان خود فراهم آورند. متأسفانه چون بیشتر والدین از قدرت روحی و روانی کافی برخوردار نیستند، به دلیل دلسوزی بی مورد و علاقه ، بیش از حد عاطفی برخورد میکنند.
معمولاً در رشته های ورزشی فکری از واژه عاطفی برخورد کردن صحبت میکنند.
عاطفی برخورد کردن یعنی شما عجله دارید ولی قدرت روحی لازم را ندارید، شتاب زده هستید
احساساتی عمل میکنید به دور از دوراندیشی و تعقل و نگاه علمی عمل می کنید و حوصله چندانی ندارید و اگر با مانعی روبه رو شوید، عصبانی شده و در نتیجه خراب کاری بیشتری به بار می آورید.

ماجرای موفقیت ناصر جنتی نیز از این دست است؛ ناگهان تکانشی بزرگ دستاوردی عظیم و یک مسیر طلایی برای موفقیت اما همین مسیر طلایی و همین تکانش بزرگ سالها زمان برده است.
در واقع حاج ناصرجنتی ، بدون این که به سمت و سوی اصول موفقیت رفته باشد خود یک موفقیت مجسم بوده است که گفته اند فضیلتهای واقعی به کلام نمی آیند؛ بلکه در واقعیت و عمل خودشان را نشان میدهند او از همان ابتدا سخت کار کرده و این سختکوشی را از پدر خود به میراث برده است.
همین تداوم در حرکت و سختکوشی و جا نزدن باعث شده است که به این جایگاه فعلی برسد به عبارت دیگر و به قول “وینس لومباردی” از بزرگترین مربیان راگبی ، برنده ها کنار نمیکشند و کسانی که کنار میکشند برنده نیستند. او در واقع با همان شدت و جدیت یک سنگ نورد گیره ها را رها نمیکند و سفت و سخت آن را چسبیده است. چرا که میداند اگر مثل بیشتر مردم آن را رها کند باقی عمر را باید با حسرت و یک درآمد بخور و نمیر بگذراند.
او ترجیح میدهد که در حال حاضر سختی را تاب بیاورد؛ تا این که در آینده در حسرتهای عظیم همین تلاش نکردن ها زندگی کرده و نفس بکشد.
او هیچ زمانی را از دست نداده و به شدت کار کرده و همین امر و انباشت همین تجربه ها و کارها باعث شده است تا به دستاوردهای مورد نظرش برسد.
ایلان ماسک کارآفرین بزرگ دنیای تکنولوژی میگوید که توی عمرش یک کتاب مدیریت زمان را هم نخوانده است چه بسا که ناصر جنتی نیز حتی یک کتاب در این حوزه نخواهنده باشد اما خوبی اصول موفقیت آن است که با کمی تأمل و تفکر و تعمق میتوان به آنها رسید و همین امر باعث جاودانگی و قدمت این اصول شده است:

بدبخت ترین آدمهای دنیا

رابرت گرین نویسنده کتابهای توسعه فردی و از جمله کتاب دو جلدی ۴۸ قانون به دست آوردن و حفظ قدرت معتقد است که بدبخت ترین آدمهای دنیا فرزندانی هستند که همه چیز در اختیارشان بوده و لوس بار آمده اند. او معتقد است که این فرزندان چون همه چیز را در اختیار داشته اند و غالباً متعلق به خانواده های متمول نیز بوده اند دیگر تلاشی برای بهتر شدن و به دست آوردن و رشد نمی کنند
این نویسنده معتقد است که انسان حیوانی نیازمند است و همین نیازهاست که باعث حرکت او و کامل شدنش میشود.
در واقع تا نیازی نباشد حرکتی ایجاد نمیشود،
تا حرکتی ایجاد نشود تکاملی هم وجود نخواهد داشت؛
به همین راحتی پس به همین دلیل است که رابرت چنین فرزندانی را بدبخت ترین آدمهای دنیا مینامد.
از منظر او انسانها باید عاشق دردها باشند. چرا که تکامل درد دارد و تا وقتی که عاشق این دردها نباشید نمی توانید تکامل پیدا کنید.
وقتی هم که تکامل پیدا نمیکنید، احتمالاً دارید سقوط می کنید. پس یا باید کامل تر بشوید؛ یا سقوط را انتخاب کنید. طبیعی است که حالت اول را انتخاب کنید؛ پس در این صورت و قطعاً باید عاشق دردها باشید؛ ….. به همین راحتی

زندگی همزاد درد است

پس با چنین دیدگاهی شما باید عاشق سختکوشی و دردهای ناشی از کامل شدن و دردهای ناشی از فروشکستن مرزهای قبلی خودتان باشید.
درست مثل بدنسازها آنها وقتی که وزنه های سنگین تر را بلند میکنند بدنشان در تنگنا قرار می گیرد. دو راه بیشتر ندارند یا وزنه را بیندازند یا درد را تحمل کنند.

اگر وزنه را بیندازند باید برای همیشه با قهرمانی و موفقیت و یک زندگی ایده آل وداع کنند.
اگر هم بخواهند رشد را تجربه کنند باید که درد عضلات را تاب بیاورند؛ چرا که بدن شما وقتی در برابر فشاری بیشتر از قبل قرار می گیرد ناچار است که برای کنار آمدن با آن پله های رشد را آزاد کند و این فرآیند همراه با درد است.
اساساً زندگی همراه با درد است و کسانی که میخواهند به فراغت و استراحت و خوشگذرانی برسند. این گروه به شدت در حال اشتباه کردن هستند؛ شما حتی اگر ثروتمندترین و قدرتمندترین افراد هم باشید باید که سختکوشی را رویه خودتان کنید چرا که ذات و هویت زندگی چنین تعریف شده است. کسانی که درگیر فراغت و استراحت دنباله دار میشوند پس از مدتی دچار مشکلاتی روحی و روانی هم خواهند شد.

سختکوشی با نگاه جدید

همان طور که اشاره شد درد همزاد همیشگی زندگی است و گریزی از آن نیست. اگر با این دردها کنار بیایید زندگی خوشایندتری را تجربه خواهید کرد. در این صورت دیگر درگیر این ایده نخواهید شد که چرا من در خانواده ای متمول و ثروتمند به دنیا نیامده ام؛ چرا فلان و بهمان امکانات را نداشتم و …. در واقع شما با چنین فلسفه ای شکر گزار رنجهای خودتان هم خواهید شد؛ چرا که امکان بیشتری برای رشد به شما خواهند داد.
در واقع مقصد و هدفی که به آن رسیده اید مهم نیست؛ میزان موانع و دست اندازها و مشکلاتی که در این مسیر بر آن غلبه کرده اید مهم است. اینها ثابت میکنند که چقدر جنم موفقیت و پیشرفت و توسعه یافتن را داشته اید.
افرادی چون ناصر جنتی با چنین نگاهی بوده است که موفق به کسب دستاوردهای فعلی شده اند. و البته بزرگترین میراث به جا مانده از پدر نیز برای آنها همین سختکوشی و سخت کوشیدن بوده است. آنها میدانستند که چیزی در زندگی به رایگان به دست نمی آید و باید که سرسختانه کار کنند

به واقع از این پس بایددیدگاه خودتان را تغییر بدهید. از خودتان بپرسید که چه چیزی برای فرزندانتان به یادگار می گذارید. املاک پول باغ و مغازه و …. یا ویژگیهای منحصر به فردی چون سختکوشی و تسلیم نشدن و تیزهوشی و سلامت کاری و …..
سرمایه های اصلی در واقع یادگاری های نادیدنی هستند باید که فرزندانتان شما را معیار و الگوی خود بدانند و با چنین نگاهی به سختی کار کنید.

در اهمیت بازخوردها

در کنار این بحث باید نکته مهم دیگری را هم مطرح کنیم. روزگاری از سلطان حسین فتاحی بنیانگذار برند امرسان پرسیدیم که این روزها آیا سختکوشی کماکان جواب میدهد یا نه؟ پاسخ جالبی داد.
او گفت که سختکوشی قبل از این خیلی مهم بود؛ حالا هم مهم است اما با این شرط که یک سختکوشی هوشمندانه داشته باشید. در واقع نکته بسیار مهم و طلایی در این بحث همین هوشمندانه بودن سختکوشی است.
اگر زندگینامه ناصر جنتی را خوانده باشید می بینید که پدر او فرد بسیار سختکوشی بوده است. او این میراث خود را به فرزندانش نیز منتقل کرده است. اما نکته بعدی آن است که وی صرفا به سختی کار میکرده است؛ بدون این که گاهی برگردد و مسیر طی شده را واکاوی کند بدون این که متوجه باشد که چنین ایده ای در حال جواب دادن هست یا نه در واقع نکته اساسی در بازخورد گرفتن از مسیری است که داریم طی میکنیم .

آنتونی رابینز و بازخوردها

آنتونی رابینز در مجموعه کتابهای به سوی کامیابی خود که جزو پرفروش ترین و مهمترین کتابهای حوزه موفقیت بوده و هست اشارت جالبی به فرمول طلایی موفقیت میکند.
فرمول او چند بخش و گام دارد:

  • در ابتدا مشخص کنید که چه میخواهید دقیق و شفاف و شسته و رفته ، بدون تعارف آن چه را که میخواهید مشخص کنید. – مشخص کنید که برای رسیدن به آن چه کارهایی باید انجام بدهید و چه آدمی باید باشید.
    *شروع به اجرای برنامه عملیاتی خود کنید.
    *بازخورد بگیرید اگر مسیری که دارید طی میکنید درست است به آن ادامه بدهید. اگر درست جواب نمیدهد تغییراتی در برنامه عملیاتی خود داشته باشید.
    در حقیقت وقتی که داریم از سختکوشی صحبت میکنیم، یعنی سختکوشی هوشمندانه یعنی مدام بازخورد گرفتن که گفته اند بازخورد، صبحانه قهرمانان است.
    قهرمانان ورزشی اگر مدام بازخورد نگیرند نمیدانند که دارند چه کار میکنند و در چه مرحله ای هستند

    بیشتر افراد ثروتمند نمیشوند تنها به این دلیل ساده که نمیدانند در چه مرحله ای هستند و آیا مسیری که دارند طی میکنند درست است یا خیر اما ورزشکاران حرفه ای مدام در حال یادداشت برداشتن از وضعیت فعلی خود هستند و دارند از طریق بازخوردهایی که می گیرند، مشخص میکنند که لای خطوط موفقیت حرکت میکنند یا خیر

میراث تان را کامل منتقل کنید

سختکوشی صفت خوشایند و خوبی است؛ اما به تنهایی صفتی ناقص است. سختکوشی باید که در کنار هوشمندی قرار بگیرد و در کنار بازخورد گرفتن و اصلاح مسیر در این صورت است که تبدیل به سختکوشی هوشمندانه خواهد شد و بلاشک شما را به مقصد خواهد رساند
پدر ناصر جنتی فردی بود که نگاهی سنتی به سختکوشی داشت. او از نگاه امروزین به سختکوشی ناآگاه بود و به همین دلیل بود که مدام کار میکرد و به موقعیت پایداری نمیرسید.
او البته میتوانست خانواده اش را با تلاش مدیریت کند؛ ولی نمی توانست به رویاهای خود و خانواده اش جامه عمل بپوشاند.
صفت سختکوشی از طریق نوع تربیت و نوع الگوبرداری فرزندان وی به آنها منتقل شد اما فرزندانش مجهز به تیزهوشی و هوشمندی نیز شدند. آنها درک میکردند که جامعه و صنعت به چه چیزی نیاز دارد و در آن مسیر طی مسیر میکردند مدام نیز بازخورد گرفته و مسیرشان را اصلاح میکردند.
شاید اگر هر کسی جای آنها بود و نیروی رسمی ذوب آهن محسوب میشد به هیچ عنوان این مجموعه را ترک نمی گفت؛ حتی اگر به قیمت زیر سئوال رفتن عزت نفسش هم باشد اما آنها برای رسیدن به موقعیتی بهتر این شجاعت را داشتند که مسیرشان را عوض کنند پس به یاد داشته باشید که برای به میراث گذاشتن سختکوشی برای فرزندانتان این صفت را مجهز به تیزهوشی
و هوشمندی کنید این نیاز امروزه جامعه ماست.

آلیاژ سختکوشی و علاقه و هوشمندی

نکته مهم دیگر آغشته ساختن سختکوشی با علاقه مندی است. یعنی در کنار این که دارید هوشمندانه و سختکوشانه فعالیت میکنید باید علاقه مندانه هم به این کار ادامه بدهید چرا؟
به یک دلیل ساده وقتی که به کارتان علاقه ای نداشته باشید یا در دل کارتان رسالتی کشف نکنید پس از مدتی فرسوده و خسته خواهید شد.
اما این علاقه به کار و رسالت نقش روغن برای روان کار کردن دستگاه و موتور شما را خواهد داشت
کیم وو چونگ یکی از سختکوش ترین کارآفرینانی است که ظهور کرده است. او گاهی سالها حتی روز تولد خودش را هم از یاد میبرد و با خانواده اش به تعطیلات و کنار دریا نمی رفت و مرخصی را فراموش میکرد وی خودش را شیفته کار معرفی میکند؛ کسی که از کار لذت و انرژی می گرفت به قول خودش از پنج صبح تا نیمه شب به سختی کار میکرد. اما چرا؟
او هم رسالت داشت؛ هم علاقه ، رسالت و علاقه به او اجازه نمیداد تا خسته شود. خودش نیز در کتاب سنگفرش هر خیابان از طلاست، صراحتاً اعلام میکند که برای سختکوشی باید علاقه ای هم وجود داشته باشد؛ در غیر این صورت کار سختی که انجام میدهید صرفا شما را فرسوده و نابود خواهد کرد. به بیان و عبارت دیگر واحد پیش نیاز سخت کوشی علاقه فراوان و همچنین هوشمندی فراوان است و بدون اینها شما نمی توانید سالها و ساعتها و روزهای تعطیل در کارگاه و اداره و سازمان و محل کارتان دوام بیاورید.
سعی کنید در ابتدای امر حوزه مورد علاقه تان را کشف کنید و سپس در این حوزه به شدت و سختی سرگرم کار بشوید.
طوری در حوزه مورد علاقه تان به سختی کار کنید که دیگران شما را به سختکوش ترین نیروی کاری همان جا بشناسند.
اگر مدیر جایی شدید، سخت تر و بیشتر و عمیق تر از نیروهای تحت امر خودتان کار کنید طوری سخت ترکار کنید که نیروهای تحت امر شما هیچ بهانه ای در مقابل شما نداشته باشند.
امرسون، فیلسوف و متفکر بزرگ غربی معتقد است که تنها راه کسب موفقیت عظیم در زندگی انجام کارهایی است که از آنها میترسید. او در واقع، معتقد است کسی که هنوز میترسد و نتوانسته بر ترسهایش غلبه کند به مرحله بزرگی و پختگی نرسیده است به واقع این جمله جمله ای کارگشا و راهگشاست.

از ارزش داوری تا واقع داوری

اما این نظرات و قضاوتها چطور باید غربال بشوند؟
دکترمصطفی ملکیان متفکر ایرانی در این زمینه راهکار جالبی را ارائه میکند او معتقداست که نگاه و
قضاوت دیگران در مورد ما به دو دسته تقسیم میشوند
ارزش داوری:
نظرات و قضاوتهایی که صرفا جنبه ارزشی و احساسی داشته و هیچ منطق و واقعیت و فکتی از آنها پشتیبانی نمی کند. وقتی کسی به ما میگوید که از ما خوشش نمی آید این ارزش داوری است. وقتی کسی می گوید ما چقدر زشت هستیم یا این کاری که کرده ایم چقدر کار بدی بوده است این ارزش داوری است. شاید نزدیک به ۹۰ درصد و حتی بیشتر نظرات و قضاوتهای مردم در مورد ما و زندگی و کارهایمان ارزش داوری باشد.
واقع داوری:
نظرات و قضاوتهایی که منطق و واقعیت و دلیل و تخصص آنها را پشتیبانی میکند وقتی یک پزشک متخصص به ما میگوید که فلان غذا برای معده شما نامناسب است و باید این غذا را از سبک زندگی تان حذف کنید این واقع داوری است؛
چرا که بر اساس تخصص و تجربه ای بیان شده است. وقتی یکی از فامیلها به شما میگوید که فلان خانه ای که قصد خریدش را دارید در فلان منطقه ارزنده نیست و بهتر است به فلان منطقه دیگر فکر کنید این میتواند یک واقع داوری باشد؛ چرا که شاید قبل از شما پنج شش مورد خرید و فروش خانه انجام داده و جستجوی زیادی در این زمینه صورت داده باشد.


میثاق های نانوشته

پس به این ترتیب اکثریت نظرات و قضاوتهای دیگران در مورد خودمان و کارهایمان و برنامه هایمان را میتوانیم ارزش داوری بدانیم و در نتیجه قابل توجه نیستند.
البته این بدان مفهوم نیست که به دیگران توهین کنیم؛ دست کم این که خیلی محترمانه استقلال شخصی و فکری مان را حفظ کنیم و مسئولیت برنامه ها و کارهایمان را بپذیریم و در همین مسیر و جاده به پیش برویم
همین طور و بدون هیچ دلیلی نظرات و قضاوتهای دیگران در مورد خودمان را نپذیریم از سوی دیگر دکتر میگوئل روئیز در کتاب ماندگار چهار میثاق اشاره میکند که انسان در طور زندگی با بندها و میثاق های نانوشته ای زندانی میشود.
اگر بتواند این میثاقهای نانوشته ای که او را زندانی کرده اند با میثاق هایی جدید جایگزین کند به آزادی عمل و بهشت روانی و روحی خواهد رسید.
یکی از میثاقهایی که در این مورد وجود دارد، چیزی را به خود نگرفتن است.
ما غالباً عادت کرده ایم که همه حرفها و برخوردها و رفتارهای دیگران را به خودمان میگیریم چون نظرگاه و نگاه دیگران برایمان مهم است در نتیجه به شدت تحت تأثیر نگاه و گفتار و رفتار دیگران قرار میگیریم. در واقع از دوران کودکی میثاقی در درون ما بسته شده است که اگر دیگران به ما می گویند بد و زشت و ناموفق و شکست خورده و … هستیم، حتماً چیزی در درون ما میبینند که دارند این حرف را میزنند در نتیجه این سموم روانی را پذیرفته و روز به روز ضعیف تر و رنجورتر میشویم


رسیدن به بلوغ ذهنی

بسیاری از ما در طول زندگی ترسهایی داریم که ما را رها نمی کنند. بزرگترین این ترسها ترس از شکست و ترس از انتقاد دیگران است.
ما از نظر دیگران می ترسیم؛ چرا که عموماً از کودکی به ما یاد داده اند که نظر دیگران را نسبت به نظر خودمان برتری بدهیم همین امر باعث شده است تا اگر دیگران نظر خوبی نسبت به ما نداشته باشند احساس خسران و شکست داشته باشیم. این یکی از مشکلات رایج ما ایرانیها و حتی غیر ایرانی هاست. بخشی از فرآیند بلوغ ذهنی و فکری و شخصیتی هم به این اصل مهم بر می گردد که اساساً نظرات و قضاوت های دیگران در مورد خودمان را غربال کنیم