|
|

زندگی

شرح مختصر زندگینامه ابرمرد کارآفرین و بزرگمرد صنعت تاسیسات، حاج ناصر جنتی 

من در سال ۱۳۲۶ در شهر اصفهان و محله صائب به دنیا آمدم ما یک خانواده هشت نفری بودیم که من ششمین فرزند خانواده محسوب میشدم. البته اصالت ما مربوط به آباده شیراز است و نام فامیلی ام به این دلیل جنتی است که اصالت ما مربوط به منطقه جنت آباد میباشد چون معمولا در آن زمانها پسوند نام مکان را بر روی فامیلی ها می گذاشتند.

پدر زحمتکش من

فعالیت پدرم در زمینه دامداری بود

 او در چهار سالگی پدر و در هفت سالگی مادر خود را از دست داده بود و از آن به بعد تحت سرپرستی دایی اش بود. در سن ۱۵ سالگی با دختر خاله اش ازدواج کرد در حالی که تمام هزینه های زندگی بر عهده خودش بود سپس با کار و تلاش بسیار زندگی اش را اداره میکند. او مرد بسیار فعال و سخت کوشی بود وقتی که پنجمین فرزند پدرم به دنیا آمد به یزد نزد چوبدارها میرود اشخاصی که گوسفند خرید و فروش میکنند و تمام گوسفندهایش را میفروشد. سپس پولهای فروش گوسفندان را با خود به آباده باز میگرداند

در راه برگشت به سارقان برخورد میکند و دزدها جلوی ماشین را میگیرند و همه را از ماشین پیاده میکنند پدرم قبل از پیاده شدن برای اینکه پولهایش محفوظ بماند آنها را درون گندمها مخفی می کند. سپس او و همراهانش را به ساختمان متروکه ای میبرند و زندانی میکنند. بعد کل بار گندم را با پولهایی که در آنها مخفی شده بود میبرند پدرم و همراهانش صبح فردا با هر زحمتی که بوده در را میشکنند و بیرون می آیند و میبینند تمامی اموالشان به باد رفته و حتی ماشین هم ندارند که خودشان را به جایی برسانند به همین دلیل پیاده به سوی آباده راه می افتند

پدرم بسیار ناراحت بود از اینکه تمام سرمایه زندگی اش را از دست داده بود و در حالی به آباده میرسد که تمام هستی و زندگی اش را از دست داده و خیلی نگران بود مادرم به پدرم بسیار دلداری داد و پس از آن یکبار دیگر با هم زندگی را از نو شروع کردند.

تلاش دوباره

پدرم در سال ۱۳۲۳ شمسی برای شروع یک زندگی جدید به اصفهان میرود. در آن زمان برادر بزرگترم ۱۰ ساله بود و من یک ساله پدرم خانه ای را اجاره می کند و برای شروع دوباره به کارخانه پارچه بافی زاینده رود میرود و در آنجا استخدام میشود. به غیر از پدرم ، بر اساس روال آن روزها چند تن از برادرانم هم ، هنگام  کار در کنار تحصیل به حرفه ای می پرداختند

خانه ما در آن زمان در خیابان صائب اصفهان بود که جنب آرامگاه صائب قرار داشت روبروی خانه ما یک مغازه کفاشی بود که یکی از برادرانم در آن به کار تعمیرات کفش مشغول میشود. مادرم صبح ها من را که کوچک بودم به مغازه برادرم میبرد و تا ظهر مرا به او می سپرد ظهر برای ناهار به خانه می آمدیم و دوباره عصر به مغازه بر می گشتیم.

برای این که در آن مغازه بیکار نباشم چکش بسیار کوچکی به اندازه یک بند انگشت به من داده بودند که با آنها میخها را صاف میکردم میخ ها را روی سنگی میگذاشتم و بر روی آنها میکوبیدم تا صاف شوند. معمولا همیشه هم چندین بار بر روی انگشت خودم میزدم خلاصه اینکه خودم را به کاری مشغول می کردم.

روزگار مدرسه

تا اینکه موقع مدرسه رفتن من شد. در آن زمان به مدرسه ای به نام شمس می رفتم که در خیابان آذری قرار داشت فاصله زیادی تا خانه ما داشت و بعضا در روزهایی که برف بسیار سنگینی میبارید در آن سن و سال باید در میان این برف ها از خانه به مدرسه و از مدرسه به خانه میرفتم و باز میگشتم

خوب یادم هست مواقعی که دیر به مدرسه میرسیدیم حتی اگر بچه ها سر صف بودند و هنوز به کلاس نرفته بودند به دانش آموز اجازه ورود به کلاس را نمی دادند و او را در آن هوای سرد نگاه میداشتند که چرا دیر به مدرسه آمدی در آن زمان درس خواندن در مدرسه آن قدر سخت بود که نمیتوان به آن فکر کرد. اگر دانش آموزی نمره کمی میگرفت در حیاط مدرسه او را به فلک میبستند و همین باعث میشد که اکثر بچه ها از درس خواندن فراری بشوند.

کار در کنار درس

بعد از اینکه دو سال در مدرسه شمس درس خواندم به خیابان میر نقل مکان کردیم تا پدرم به کارخانه محل کارش نزدیک تر باشد برادر من پس از آن در خیابان سپه مغازه ای باز کرد و کارهایی نظیر صافکاری و گلگیر و چرخ و موتور را انجام میداد

برادر دیگری داشتم به نام حسین که او را برای کار به خیابان شاهپور فرستادند تعمیر کار آینه و چرخهای ماشین بود،

پس از مدتی که کار را یاد گرفت و تبدیل به نیرویی ماهر شد آن برادرم که گفتم در خیابان سپه کار میکرد پس از مدتی مغازه ای باز کرد و کارش را با حلبی سازی شروع کرد که کار بسیار سختی بود برادر من انواع و اقسام وسایلی که با حلبی ساخته می شد را درست میکرد و پس از مدتی به ساخت درهای کرکره ای مغازه روی آورد. مدرسه ای که من رفتم تا مغازه برادرم فقط ۳۰ متر فاصله داشت. روزها به مدرسه می رفتم و بعد به مغازه می آمدم.

علاقه زیادی به کارهای صنعتی داشتیم

من در سال ۱۳۴۰ و در ۱۴ سالگی آبگرمکنی مثل آبگرمکن پلار را دست تنها در مغازه پدرم ساختم و تمام کارهای آن را انجام دادم حتی رنگ آن را در خیابان شاپور از جنس رنگی که روی بدنه ماشینها میپاشند انجام دادم و بعد از تمام شدن آن را به یکی از آشنایان پدرم تحویل دادم من علاقه بسیاری به کارهای صنعتی داشتم و سفارشهای تولید در و پنجره هم میگرفتیم و در مغازه آنها را تولید میکردیم تا اینکه به سن ۱۷ سالگی رسیدم و در آن سال بود که از آن کار به جهت بی علاقگی فاصله گرفتم

با وجود بی میلی و ممانعت شدید بعدا به مغازه یکی از اقواممان که کارخانه فلزکاری داشت رفتم در آنجا کمد و میز تحریر تولید میکردند در آن زمان مردم کمتر از وسایل چوبی استفاده میکردند به غیر از خانه ها در فضاهای اداری نیز همه چیز فلزی بود.

در هر حال من به رسم شاگردی نزد او رفتم در آن زمان هر یک از شاگردان یکی از این وسایل را میساخت شش ماهی در آنجا کار کردم  بعد یکی از استادکاران برای شرکت در مراسم عروسی خواهرش به شهر رشت رفت و تا چند روز دیگر بازنگشت در آن زمان استادم از من پرسید آیا میتوانی کارهای او را انجام بدهی و من پاسخ مثبت دادم یکی از فایلهایی را که او تولید کرده بود به عنوان الگو انتخاب کردم و چیزی شبیه به آن را ساختم بعد یکی از میزهای تحریر را که او ساخته بود و سه کشو در یک طرف داشت را هم تولید کردم او پس از یک ماه که به سرکار بازگشت از مشاهده چیزهایی که من ساخته بودم تعجب کرد و گفت جای تعجب دارد که تو فقط با شش ماه کار کردن میتوانی کارهای کسی را که سالها زحمت کشیده و استاد شده را به خوبی انجام بدهی استاد مغازه هم از اینکه او یک ماه کار را رها کرده و رفته بود ناراحت شده بود و این شد که آن شخص پس از یک ماه کار را رها کرد و من به سمت سرپرستی کارگاه منصوب شدم در حالی که ۱۷ سالم بود هشت نفر زیر دستم کار میکردند آن زمان حقوقم حدود ۴ یا ۵ تومان بود. صبح با دوچرخه به محل کار میآمدم و ظهر برای ناهار خوردن به خانه می رفتم دوباره برگشته و تا شب کار میکردم اوضاع کاری بسیار سختی داشتیم اما به علت اینکه کم سن بودم و قوای بدنی خوبی داشتم میتوانستم به خوبی کار کنم

ماجرای جالب سربازی من

تا اینکه به زمان خدمت سربازی رسیدم در آن زمان در استان اصفهان برای خدمت سربازی قرعه کشی میکردند برای این کار دسته ای از مشمولان سربازی را ردیف کرده و میان آنها قرعه کشی میکردند مثلا به دو دسته از کسانی که آمده بودند معافیت از خدمت سربازی تعلق میگرفت و مابقی را به خدمت سربازی می فرستادند من و یکی از دوستانم همراه با هم اسم نویسی کردیم و آماده اعزام برای خدمت سربازی شدیم استاد کار ما دید که به این ترتیب کارهای کارگاهش روی زمین میماند از من درخواست کرد که به سربازی نروم میگفت من حاضرم برای معاف شدن تو هزینه های آن را پرداخت کنم و بعد کم کم این مبلغ را از درآمد تو کم کنم من هم پیشنهادش را قبول کردم طلبی که استادکار از من داشت چهار تا پنج ماهه تسویه شد، چرا که من در آن کارگاه به خوبی کار میکردم در آن زمان که برادر بزرگترم توانسته بود با ۱۲ هزار تومان خانه بخرد هزینه معافیت از خدمت سربازی شش هزار تومان شده بود. استاد کارم تعهد کرد آن را پرداخت کند و من به خدمت سربازی نروم و سرپرستی کارگاهش را ادامه بدهم …

رفتن به ذوب آهن اصفهان

پس از چند سال یعنی در سال ۱۳۴۷ برادر بزرگترم به کارخانه ذوب آهن اصفهان رفت که در آن زمان به تازگی افتتاح شده بود ایجاد آن کارخانه بزرگ در جوانان شهر شور و اشتیاق بسیاری ایجاد کرده بود و من هم مایل بودم برای کار پیش برادرم بروم برادرم توانسته بود در آنجا استخدام شود و البته نیروی متخصص در آنجا بسیار کم و مورد نیاز بود و مرا هم به همین دلیل و با اصرار به دلیل تخصصی که داشتم به کارخانه ذوب آهن برد برادر سوم هم به همراه ما دو نفر به پایگاه صنعتی کارخانه ذوب آهن آمد و در قسمت تأسیسات مشغول به کار شد. مدتی بعد تصمیم گرفته بودند که ما را از قسمتی از کارخانه به قسمت دیگر منتقل کنند اما یکی از مهندسان ممانعت میکرد میگفت من به برادران  جنتی نیاز دارم نباید آنها را جابه جا کنید چون کیفیت کار ما بین همکارانمان مشهور بود و فکر و تلاش و مرام کار با ما عجین شده بود. در نهایت قبول کردم من که سنم از برادرانم کمتر بود بمانم و دو برادر دیگرم جابه جا شوند. در آن قسمت با وجود سن کمی که داشتم سرپرست عملیات صنعتی یک کارگاه بزرگ شدم در آن زمان ۷۰ نفر کارگر زیر دست من کار می کردند. بعدها به کارگیری نیروهای جدید و مصاحبه با آنها نیز بر عهده من قرار گرفت و حقوق آنها را حساب و کتاب و پرداخت میکردم .

آغاز جدایی ما از ذوب آهن در اداره شخصی بود روسی که در آن زمان در واحد ما کار میکرد. شغل مهندسی نداشت بلکه کارشناس بود و نقشه های ساخت را بررسی می کرد. ما در کنار هم نقشه ها را بررسی و پیاده میکردیم همکاری با آن مهندس در آن فضا برای من بسیار مفید بود و از نظر شغلی مرا بسیار رشد می داد. سه سالن بود که یکی از آنها مخصوص ،جوشکاری یکی مخصوص تراشکاری و یکی مخصوص کارهای تهویه بود

 تمام نقشه ها زیر نظر و سرپرستی من تهیه و پیاده میشد. سه سال در آنجا مشغول فعالیت بودم تا اینکه اتفاقی افتاد.

جریان این بود که برادرم و جمع دیگری از کارگران که زیر دست او کار میکردند هر روز ساعت چهار که زنگ به صدا در می آمد با اتوبوس از مجموعه خارج میشدند تا به شهر برگردند اما معمولا مدیران و سرپرستان زودتر از کارگران آنجا را ترک می کردند. یک روز برادرم از سرویس اتوبوس مجموعه جا ماند و نتوانست به خانه بازگردد. فردای آن روز برادرم متوجه شد که به علت اینکه عده انگشت شماری از کارگران کمی قبل از ساعت تعطیلی کارخانه کار را رها کرده و در صف اتوبوس برای بازگشت به اصفهان ایستاده بودند برای همه شان غیبت زده اند. برادرم علت را پرس و جو کرد و از شنیدن این خبر بسیار ناراحت شد و موضوع را به مافوق خود منتقل کرد. اما جواب شنیده بود که اختیار در این زمینه با مهندسان است. او از این جواب بسیار ناراحت شد و کارت کارمندی خود را پاره کرد. به این ترتیب از کارخانه خارج و به اصفهان بازگشت از اینکه نیرویی تا این حد ماهر و کارکشته را به خاطر تشریفات کارخانه اذیت میکردند عصبانی شده بود.

خداحافظی سه برادران از ذوب آهن

 آن موقع سال ۱۳۴۹ بود و زمانی که این اتفاق افتاد چهار ماه به عید نوروز باقی مانده بود برادر دیگرم هم به خاطر او کارخانه را رها کرده و به مافوق خود اعلام کرده بود که نهایتا تا دو ماه دیگر بیشتر در آن کار باقی نمی ماند و سپس تمام مسئولیتها را تحویل داد از جمله کسانی که در آن زمان در جریان کار با وی آشنا شده بودم شخصی به نام مهندس پورصفا بود که در زمینه تخصصی خودش بسیار معتبر بود و کتابی تألیف کرده بود در زمینه ماشینهای تراش او بسیار حاذق بود و ما ارتباط بسیار دوستانه ای با هم داشتیم.

من هم به علت ترک خدمت دو برادرم تصمیم گرفته بودم که از کارخانه بیرون بیایم اما مهندس پورصفا به من گفت هر میزان حقوق که بخواهی به تو پرداخت میکنیم که کار را رها نکنی من به او گفتم ما سه برادر با نهایت اشتیاق در این مجموعه کار میکردیم اما کار شما توهین به برادرانم است و مسئله فقط ما سه نفر نبودیم بلکه تمام کارگرانی که زیر دست ما کار میکردند تحت نظارت ما بودند و راندمان کار آنها به علت دقت و علاقه مندی بسیار بالا بود.

] افرادی که در سالن مجاور کار میکردند به ما اعتراض داشتند که این میزان جدیت و فعالیت در کار از طرف شما انتظارات کارفرمایان را بالا میبرد و به همین دلیل از کار ما خیلی راضی نبودند اما مهندسان از کارمان بسیار راضی بودند و از رفتن ما

ناراحت خلاصه در ابتدای سال ۱۳۵۰ کار کارخانه را رها کردیم

تأسیس کسب و کار خودمان

بعد از آن جریان ما به دنبال کار جدیدی میگشتیم چون هر سه متخصص فلزکاری بودیم با سرمایه اندکی که در اختیار داشتیم و نیز پول فروش خانه هایمان مکانی را خریدیم و کسب و کار خودمان را در این زمینه شروع کردیم محل کار من در آن زمان در فلکه فرح آباد بود.

در هر صورت سالن جدیدی را تأسیس کردیم سپس وضعیتمان را به اطلاع استادکار قدیمی رساندیم و گفتیم که از کارخانه خارج شده ایم و میخواهیم برای خودمان کار کنیم. استادکار قدیمی هم چند دستگاه گیوتین و خم و دستگاه جوش به ارزش ۵۰ هزار تومان در اختیار ما گذاشت و خود او نیز برای ما سفارش کار می گرفت و ما برای ایشان کار انجام میدادیم در آن زمان دریچه های کولر در اصفهان ساخته نمیشد و ما اولین گروهی بودیم که دریچه های کولر را در آن شهر قالب سازی و تولید میکردیم کمی پس از تولید تمام کانال سازهای اصفهان را جمع کردیم تا از آنچه که تولید کرده بودیم بازدید کنند. ما تلاش کرده بودیم که به صورت بومی آنها را تهیه و تولید کنیم. کارگاهی که ما در آن کار میکردیم در مسیر تردد کارگران کارخانه بود کارمندان و زیردستان قدیمی ما وقتی دیدند ما کارخانه را ترک کرده و توانستیم تا این حد موفق شویم حسرت میخوردند ما خوشحال بودیم که توانستیم شرایط را فراهم کرده و با تکیه بر توان خودمان کسب و کارمان را پیش ببریم

کار تا نیمه شب

در زمانی که من در بازار مشغول کار بودم با آقای مهندسی آشنا شدم که در اداره برق کار میکرد در آن زمان که هنوز به کارخانه ذوب آهن نرفته بودم به شیوه سنتی در بازار کار میکردم بر خلاف امروز که کارگران ۷۲۰ دقیقه کار می کنند و یک دقیقه بیشتر هم در محل کار نمی مانند ما از ابتدای آفتاب تا غروب در محل کارمان میماندیم یعنی زنگ پایان ساعت کاری ما اذان مغرب بود.

آقای مهندس کارگاهی داشت که با ماشینهای ساخت آلمان کار میکرد و جعبه های تابلوبرق از بازار سفارش میگرفت و من خودم آنها را تولید میکردم ، یک روز پیش ما آمد و گفت بیا با هم کار کنیم اما من به علت تعهدی که به کار خودم داشتم پیشنهاد او را رد کردم ، او به من گفت میتوانی در شیفت دوم برای من کار کنی من هم به همین ترتیب هر جا که کارم تمام میشد پس از خواندن نماز مغرب و عشاء برای او کار میکردم و تابلوهای برق فشار قوی برای او می ساختم که هم طبق نقشه پیش میرفت و انواع امکانات را هم در اختیار ما قرار میداد به این ترتیب گاهی اوقات دوازده و نیم یا یک نیمه شب به خانه می رفتم

 وضعیت جدید را به این دلیل تحمل میکردم چون تمام هزینه زندگی ام با خودم بود و صد در صد متکی به خود بودم و از طرفی قصد ازدواج هم داشتم. اوضاع در آن زمان به این ترتیب نبود که پدران تمام هزینه های زندگی فرزندانشان را بپردازند به این دلیل کار شیفت دوم را هم قبول کردم

با کار عجین شده بودیم

 وضع تغذیه کارگران در آن زمان به این ترتیب بود که ظهرها یک غذای سردستی و حاضری میخوردند و شبها بلا استثنا چیزی شبیه به آبگوشت غذای اصلیشان را تشکیل میداد من در آن دوران شب ها وقتی به خانه می رسیدم همه اعضای خانواده خواب بودند و باید یواشکی میرفتم که ببینم چه غذایی برای من باقی مانده و بعد از خوردن آن غذا سریع میخوابیدم و صبح زود دوباره به محل کار بر میگشتم ، حتی روزهای تعطیل و جمعه ها هم کار میکردم در یک روز جمعه شاید ۱۰ یا ۲۰ فایل را به عنوان سفارش میگرفتم و تحویل میدادم و رنگ کاری آن را هم خودمان انجام میدادیم به این ترتیب تمام زندگی ما با کار عجین شده بود

 وقتی که ازکارخانه ذوب آهن بیرون آمدیم، همین آقای مهندسی که به ما پیشنهاد داده بود تا در کنار هم کار کنیم چون یکی از مدیران اداره برق بود به ما اطلاع داد که اداره اعلام نیاز کرده و مناقصه برقرار کرده است،  ما میتوانستیم این سفارش را قبول کرده و مقدار زیادی از کارهای آن اداره را تولید کنیم به همین دلیل در این مناقصه شرکت کردیم و او ما را راهنمایی کرد که چه قیمتی را پیشنهاد بدهیم و طبق راهنمایی او پیش میرفتیم .

در این زمان چند کارگاه دیگر هم اجاره کرده بودیم و میتوانستیم با برادرانم تعداد زیادی سفارش تابلوهای برق بگیریم و در آن کارگاهها تولید کنیم این تابلوها را می ساختیم سپس آنها را رنگ میکردیم بعد کلید و پریزهای آنها را نصب میکردیم به این ترتیب مکانهای کار ما هم به دو سه جا افزایش پیدا کرده بود. بعد از مدتی چند قطعه زمین تهیه و آن را به سه زمین ۲۰۰ متری تقسیم کردیم چون برادرانم خانه هایشان را فروخته را بودند و میبایست که برای خود سرپناهی هم تهیه میکردیم ، از درآمد ناشی ازکارمان ، در کنار هم ، خانه هم ساختیم.

ساخت و فروش خانه های مسکونی

مدتی بعد برادرانم پیشنهاد کردند خانه هایی را که ساخته بودیم چون با قیمت بالاتر میتوانستیم سودکنیم ، بفروشیم چون آنها را با هزینه کمی به پایان رسانده بودیم و میتوانستیم با فروختنشان سود خوبی به دست بیاوریم. به این ترتیب رقم و سود ناشی از فروش این ساختمان را نیز وارد کار ساخت و ساز سه مجموعه دیگر کردیم و در خلال کار صنعتی که میکردیم وارد بازار ساخت و ساز هم شدیم البته برنامه ریزی کرده بودیم که ما بعد از چند بار انجام این کار میتوانیم با سود خالص ناشی از ساخت و ساز صاحب خانه هم بشویم.

 این در حالی بود که از سوی دیگر واحدهای صنعتی را هم اداره میکردیم و به کار خریدن زمین و ساختن و فروختن هم مشغول شده بودیم به این ترتیب کار را در کنار یکدیگر انجام میدادیم.

در آستانه ازدواج در سال ۱۳۵۷ که از کارخانه ذوب آهن بیرون آمدم به خواستگاری رفتم و در میان این همه کارهای مختلف مشغول به فراهم آوردن مقدمات ازدواج هم شدم

 در آن زمان ۲۴ سالم بود ، منزل پدری من فضایی داشت که هر کدام از برادرانم که ازدواج میکردند حق داشتند تا دو سال در آن خانه منزل کنند طی این مدت باید خود را آماده میکردند تا بتوانند خانه ای مستقل تهیه کنند.

 برادر بزرگم بعد از اینکه ازدواج کرد بعد از دو سال آنجا را ترک کرد برادر دوم هم این کار را انجام داد وقتی نوبت من شد برای من هم همین وضعیت تکرار شد و بعد از آن بود که به خرید زمین و ساخت و سازو فروش آن مشغول شدم. تمام هزینه های ازدواجم بر عهده خودم بود.

فعالیت در روزگار جنگ تحمیلی

هر سه برادر مدت چهار سال به ساخت و ساز و فروش واحدهای مسکونی مشغول شدیم و آخرین ساختمانی که ساخت و سازش را تمام کردیم خانه ای در اوایل اتفاقات انقلاب ساختیم

 ما پس از ترک خانه پدری اجاره نشینی کردیم تا اینکه نهایتا خانه ای ساختیم که خودمان در آن اقامت کردیم.

در جریان جنگ به علت اعلام نیاز شدید جبهه ها یک روز برادرم به من گفت که آیا مایلی با من به جبهه بیایی؟ من هم حرف برادرم را قبول کردم و بدون اینکه مسئله را به غیر از پدرم به فرد دیگری در خانواده اطلاع بدهیم راهی پادگان شدیم در آن زمان به نیروهای فنی نیاز بسیاری داشتند. برادر من رادیات ساز متخصص بود و میتوانست رادیاتورهای خوبی را بسازد. من هم چون همکار برادرم بودم با او در رادیاتورسازی نام نویسی کردم و تمام تشریفات را انجام دادیم پس از ثبت نام راهی شدیم و به پادگان زرهی ۹۲ اهواز رفتیم.

 شهر بسیار خلوت و شرایط جنگی و زیر خمپاره و آتش بود. به مجرد ورود ما چند رادیاتور خمپاره خورده و خراب شده را به من نشان دادند و گفتند اینها باید تعمیر شوند بنابراین بلافاصله پس از رسیدن شروع کردیم به تعمیر کردن رادیاتورها پس از چند ماه فعالیت در جبهه و جنگ دوباره به اصفهان برگشتیم در اصفهان نیز به اعضای لشکر امام حسین (ع) که برای کارهای فنی خود مشکلات بسیاری داشتند کمک میکردیم و به این ترتیب کار صنعتی را در کنار کار جهادی پیش میبردیم از جمله اینکه با استفاده از نیروی مردمی یک سوله مسجدی به مساحت چهار هزار متر ساختیم برای ساخت آشپزخانه و انبار آنجا از نیروهای مردمی زیادی استفاده کردیم که بدون دریافت هزینه و در مواردی هم با دریافت هزینه کار میکردند.

تولید خمپاره برای جبهه

ما به عنوان بخش خصوصی با اینکه اصلا خمپاره را به چشم ندیده بودیم، با تمام اطلاعاتی که توانستیم جمع کنیم شروع به تولید خمپاره کردیم با اینکه نمونه ای را در اختیار ما قرار داده بودند و تمام نقشه های آن را هم در اختیار داشتیم اما ماشینها و وسایل مخصوصی برای تولید آن مورد نیاز ما بود که مجبور شدیم به همین علت به تهران سفر کنیم تا بتوانیم چند دستگاه کپی راش تهیه کنیم خلاصه آنها را تهیه کرده و به اصفهان آوردیم و قراردادی بستیم که خمپاره ۸۱ تولید کنیم. در آن زمان برای تهیه این محصول ، زمینی در منطقه اشترجان تهیه کرده و سوله تأسیس کرده بودیم.

در ابتدای کار همسایه روبرویی از کف خیابان برای ما سیم برق کشیده بود و بالاخره دستگاهها را راه انداختیم تا برای پشتیبانی از جبهه خمپاره تولید کنیم کارهایی که ما تولید می کردیم با وجود کمبود مواد و امکانات و وسایل کیفیت بسیار بالایی داشت در حدی که نمونه های کار ما را به کسانی که مایل به ایجاد این قراردادها بودند نشان میدادند و میگفتند خمپاره هایی با این کیفیت مورد نیاز ماست .

رونق گرفتن کار مهمات سازی ما

ما به خاطر جانفشانی نیروهای مردمی در جبهه با کمترین قیمت ممکن خمپاره ها را به جبهه تحویل میدادیم

 زمانی شروع به این کار کردیم که مهمات بسیار کم بود مطلع شدیم در مواردی به مواضع فعال در جبهه فقط یک خمپاره میدهند چون تولید صنایع دفاعی جوابگو نبود و امکان واردات آنها نیز وجود نداشت پس از مدتی که شهید باقری در تهران متوجه شد که ما در اصفهان خمپاره تولید میکنیم به ما تولید سرجنگی های کاتیوشا را پیشنهاد داد نقشه ها و وسایل لازم را هم در اختیار ما قرار دادند و با ما قرارداد بستند. اما مشکل ما این بود که ماشین آلات مخصوص آن را در اختیار نداشتیم.

با هر مصیبتی که بود سعی میکردیم تولید کنیم چون میخواستیم انقلابمان را حفظ کنیم به این ترتیب تا جایی که میتوانستیم ظرفیت تولید را بالا بردیم و در کنار تولید خمپاره در اصفهان سفارشهای تهران را نیز تولید میکردیم به این ترتیب کامیونها زیر دستگاه تراشها می ماندند تا سفارش آنها را بارگیری کنیم تولیدات در تهران رنگ کاری میشد و چاشنی میخورد و مواد منفجره را داخل آن قرار میدادند ما فقط ماشین کاری آن را انجام می دادیم پس از مدتی صنایع دفاع به سراغ ما آمد گفتند که گلوله ۱۰۵ میلی متری می خواهند. خیلی جالب بود پس از مدتی دیگر به مهمات ساز تبدیل شده بودیم. چندی بعد با تعدادی از صنعتگران اصفهانی با یک اتوبوس به تهران آمدیم و از صنایع دفاع بازدید کردیم راستش همه دوستان صنعتگر ما کنار رفتند و گفتند اینها همه ماشین آلات مخصوص میخواهد چون ماشینهای معمولی نمی توانند از پس طراحی محصولات جنگی برآیند. اما از طرفی آقای معرفتی که در صنایع دفاع مأموریت داشت به ما اصرار کرد که این کار را قبول کنیم بنابراین ما نمونه هایی را برداشتیم و بدون قرارداد و به طور آزمایشی دو ماه برای تولید ۲۰ نمونه از آنها فرصت خواستیم بعد از تولید محصولات را تست کردند و گویا که از نتیجه  راضی بودند، بنابراین با ما قرارداد بستند همچنین قول هم دادند که تعدادی ماشین مخصوص در اختیار ما بگذارند به این ترتیب ما کار را آغاز کردیم.

پایان کار و بار مهمات سازی

یکی دو ماه گذشت و خبری از ماشین آلات مخصوصی که قول داده بودند، نشد ولی ما در حال تولید بودیم امکانات خاصی از جمله کمربند و دستگاه جوش مخصوص که مثبت و منفی آن با هم باشد و کف آن بتواند پولکی تولید کند، در اختیار نداشتیم همین طور دستگاه قلاویز که گفتند به ما میدهند، اما آن را هم : ندادند. بعد از این که خبری از آنها ،نشد خودمان طراحی کردیم و ساختیم. به همین ترتیب هر ماشینی که به دستمان میرسید را خودمان تهیه میکردیم از جمله اینکه با گاز کوره ای ساختیم که بخشی از نیاز ما را رفع می کرد.

در هر صورت تمام این کارها را خودمان شروع کردیم و انجام دادیم. در همان زمان صحبت از قطعنامه به میان آمد من تمام کارهای اولیه خودم را کنار گذاشته و سه شیفت کارگر را به کار شبانه روزی گرفته بودم. دیگر نمی توانستم محصولات خام برای محصولات تراش خورده را به فروش برسانم و کسی هم در بازار از من خمپاره نمی.خرید

 قرار داشتیم که مثلا شش ماه کار را ادامه بدهیم و بعد کم کم به سرکار اولیه خود بازگردیم که ناگهان قرارداد را فسخ و با ما تسویه حساب نهایی .کردند صنایع دفاع بعد از پایان این کارها ۱۵ هزار قطعه ای را که تولید کرده بودیم مورد بررسی قرار داد گروهی که از اصفهان برای بررسی محصولات آمده بودند شگفت زده شده بودند. از ۱۵ هزار محصولی که ما تولید کرده بودیم به طور میانگین فقط ۱۰ مورد اسقاطی بود مثلا کمر محصولاتی که تراش خورده بود لاغرتر از حد استاندارد بود. این آمار برای عملکرد صنایع دفاع بسیار استاندارد بالایی بود آن زمان پس از پیگیریهای بسیار شش میلیون خسارت به ما پرداخت کردند که حتی یک دهم هزینه هایی را که صرف کرده بودیم را نیز پوشش نمیداد به این ترتیب ما از کسب و کار تولید مهمات بیرون آمدیم

انجام کارهای پروژه ای برای گریز از بیکاری

 با توجه به تخصص و تجربه ای که در کار قالب سازی داشتیم چند پروژه بزرگ را سفارش گرفته بودیم که مربوط به بدنه خودرو میشد. آن زمان محصولات ایران خودرو تازه وارد بازار شده بود و هنوز بیشتر از یک سال از عمرش نمی گذشت به ما سفارش داده بودند که هزار نمونه قطعه سازی چپ و راست بدنه خودرو را انجام بدهیم همین طور مجموعه سفارشی از نجف آباد اصفهان برای بدنه مینی بوس بنز نیز گرفته بودیم و من کار قالب سازی آن را انجام میدادم آن شخص سفارش دهنده امروز در کار تولید اتوبوس است.

پس از آن قالبهای مربوط به گلگیر چپ و راست پیکان را هم انجام دادیم و پس از مدتی نیز صندوق عقب و درهای خودرو را نیز تولید میکردیم ما حتی تمام قالب سازی های کولر ۴۰۰۰ را هم انجام میدادیم و آن را هم می ساختیم چندی بعد تمام قالبهایمان را به شرکت لورچ فروختیم. درست همان موقعی که کار جنگ را شروع کرده بودیم و بعد از جنگ بیکار شده بودیم و ناراحت بودیم از این که این همه نیرو برای کار باید به کجا بروند؟

حالا خودمان زیاد مهم نبودیم اما وضعیت بچه ها و نیروها فکر ما را به خود مشغول کرده بود.

خودی نشان دادن پیش آلمانیها

اخوی من برادر خانمی داشت که مدیر کارخانه دی ام تی بود که با کارخانه پلی اکریل کار میکرد پلی اکریل الیاف تولید میکرد و خوراکش (مواد اولیه ) را همین کارخانه دی ام تی تأمین میکرد آن خوراکها شامل مواد مذاب پلیمری بود.

در آن موقع آلمانیها میخواستند این کارخانه را راه اندازی کنند. برادر خانم برادرم که میدانست بیکار شده ایم به ما گفت که شما بیایید و این کار را انجام بدهید پیش او رفتیم و نقشه ها را دیدیم البته تا به آن لحظه اصلا کار پایپینگ (لوله کشی) انجام نداده بودیم او گفت که آلمانی ها می آیند و اول توان کار را بررسی میکنند و بعدکار را به مناقصه می گذارند یک قیمت پایه هم برای خودشان دارند و هرکسی که قیمتی نزدیک به آنها را پیشنهاد بدهد می فهمند که او از این کار سر در می آورد.

مثلا کسانی که قیمت خیلی پایین می دادند می فهمیدند که کار را نفهمیده است و البته کسانی هم که قیمت بالا می دادند به همین منوال

خلاصه به کارخانه آمدیم و همه جا را شستشو کردیم. دیوارها را هم رنگ زدیم، به ما ۱۵ روز وقت داده بودند و قرار بود که بعد از آن برای بازدید بیایند.

برای شروع کار خرپا زدیم و لوله خریدیم ، جوشکار بسیار ماهری هم پیدا و کار را شروع کردیم می خواستیم به این ترتیب به آلمانیها ثابت کنیم که ما میتوانیم کار پایپینگ را انجام بدهیم.

در اصفهان کلا چهار نفر بودند که کار پایپینگ انجام می دادند. آلمانی ها رفته بودند کار آنها را دیده بودند اما پسند نکرده بودند وقتی که به کارخانه ما آمدند و دیدند که کارخانه بسیار تمیز است و همه کارها و جوشکاری ها طبق نقشه پیش می رود بنابراین کارخانه ما را انتخاب و نمره یک دادند.

 مرحله بعدی استعلام قیمت بود البته ما چند روزی قبل از قیمت دادن روی قیمت مطالعه می کردیم و به دنبال قیمتی بودیم که با پیشنهاد آن برنده شویم.

 در مناقصه تا جایی که یادم می آید مثل اینکه آنها پایه قیمت را ۲۵ میلیون تومان قرار داده بودند که ما قیمت ۲۳ میلیون و نیم را پیشنهاد دادیم که به قیمت آنها بسیار نزدیک بود.

بنابراین ما هم از نظر کار و هم از نظر قیمت درجه یک شده و برنده مناقصه شدیم این چنین بود که کار را شروع کردیم.

ما با این قرارداد در حدود یکسال کار داشتیم برای انجام کار لوله های استیل وارد کردیم و تمامی آن لوله ها را به وسیله دستگاه برش دادیم قطرهای لوله ها معمولاً ۵۰ یا ۶۰ سانتیمتر بود که ما بوسیله دستگاه برش همه آنها را می بریدیم بسیار کار پیچیده و سخت و با دقتی بود.

آلمانیها هم مرتب به آنجا سر میزدند و برای کار یک ناظر گذاشته بودند که از نظر کیفیت روند پیشرفت را بررسی کند. پس از یک سال کار آماده شد و ما آن را به آلمانی ها تحویل دادیم

تولید دستگاه های گیوتین صنعتی

در خلال این کار برای پایدار ماندن وضعیت کاریمان و به خاطر اینکه به کار ماشین سازی از قبل علاقه و در آن تبحر داشتیم تصمیم گرفتیم که به کار ماشین سازی مانند ماشین سازی انواع پرسهای هیدرولیک و دروازه ای که مثلا به شرکت ماشین سازی ایران خودرو مربوط میشد ورود پیدا کنیم. ما اغلب ، دستگاه های پرس و گیوتینهای شش متری را می ساختیم .

ما شروع به کار کرده و نقشه کشی کردیم و دو دستگاه را ساختیم بعد از ساخته شدن گیوتین آن را به هر کس که معرفی میکردیم برای فروش ، به ما می گفتند که اینها قبلا کجا کار کرده اند؟ ما میگفتیم که اینها کار نکرده هستند و ما تازه آنها را ساخته ایم بنابراین هیچ کس آنها را از ما نمیخرید به همین جهت ما آمدیم و در یک منطقه صنعتی این دو تا گیوتین را به صورت رایگان به صنعتگران واگذار کردیم و به آنها گفتیم که با این دستگاه سه ماه بصورت مجانی برای خودتان کار کنید اگر خوب بود پولش را به ما بدهید آن موقع آنها قیمتی بالغ بر ۱۵ میلیون تومان داشتند. یکی از آن گیوتینها را به منطقه صنعتی مبارکه دادیم در واقع آنها که از دوستان ما هم بودند به گیوتین احتیاج داشتند اما جرات نمیکردند که بخرند و کار کنند بنابراین پیشنهاد ما را پذیرفتند.

قرار شد که سه ماه با آن دستگاه گیوتین کار کنند از طرفی هر کسی هم که به ما دستگاه گیوتین برای ساخت سفارش میداد به آنها آدرس میدادیم و می گفتیم که یک دستگاه ساخته ایم که در جایی مشغول به کار است؛ بروید و از نزدیک کار آن دستگاه را ببینید و آنها میدیدند و خوششان می آمد. در نتیجه به ما سفارش ساخت میدادند و البته تا هنوز هم ادعا میکنند که از کار دستگاه هایشان راضی هستند بنابراین شروع کردیم به سفارش گرفتن برای ساخت دستگاه گیوتین.

 ما حدود ۵۰ الی ۶۰ دستگاه گیوتین شش متری و سه متری و گیوتینهای دروازه ای را ساختیم یک دستگاه ماشین تراش و فرز بسیار بزرگ هم خریدیم که روسی بود و طول آن در حدود ۹ متر میشد و بدین ترتیب ما عملا وارد کار ماشین سازی شدیم.

یک اولین دیگر به نام ما

اولین کسی که در ایران برش هوا و گاز CNC را راه انداخت ما بودیم. آن موقع شرکت فولادسابان را داشتیم که آن را با برادرانم راه انداخته بودم

از اول که کار را شروع کرده بودیم شرکت ما به همان نام بود.

بعد از اینکه از ذوب آهن آمدیم در منطقه صنعتی زمینی گرفتیم در حدود ۶۰۰۰ متر که در آن سوله زدیم و کار را راه انداختیم و کارمان را از آنجا شروع کردیم.

 سپس شرکت فولادسابان را هم راه اندازی کردیم و کارهای ما در واقع از آنجا شروع شد. در کار ماشین سازی سقف ماشینهای بنز و کامیون را درست میکردیم که در واقع قالبهای آنها را می ساختیم و البته خود سقف را هم تولید میکردیم.

ناگفته نماند که بعد از اینکه جنگ تمام و قطعنامه امضا شد و کار خمپاره هم خاتمه یافت کار شرکت دی ام تی که قبلا برایتان توضیح دادم را هم گرفتیم .

در اواسط آن کار که اوایل سال ۶۲ بود آقای مصطفی و عیدی با ما شریک شدند آقای و عیدی همان موقع در سپاه بودند و در تدارکات سپاه کل کشور کار میکردند. البته بعد از جنگ دیگر نخواست در سپاه بماند بنابراین قرار شد که بیاید و به ما در کار کارخانه ملحق شود و از همانجا بود که در واقع کار آقای وعیدی با ما شروع شد.

 پدر آقای و عیدی هم قبلا آهنگر بود که بعدها هم کارش را به کار آهن فروشی تغییر داد. آقای و عیدی در تمام کارها از کار ماشین سازی گرفته تا بقیه کارها به ما کمک میکرد چندی بعد صنایع سنگین به ما سفارشی را اعلام کرد.

روزگار سخت بد عهدی ها

برای اینکه بعضی از ارگانهای دولتی ارز دولتی بگیرند آمدند و تقاضای ساخت ماشین تراش سه متری کردند. بنابراین صنایع آمد و به ما پیشنهاد داد که شما بیایید و برای ما ماشین تراش سه متری بسازید آن موقع وضع مالی ما زیاد خوب نبود.

صنایع هم به ما گفت که شما به مباحث مالی زیاد کاری نداشته باشید، شما بیایید و بصورت یک شرکت قرارداد ببندید؛ ما اینجا به شما حواله می دهیم و سپس پول به حساب شما ریخته میشود و بعد ماشینها را بسازید.

 بنابراین ما رفتیم به لهستان و با یک شرکت بسیار بزرگ با کیفیت بالا قرارداد ساخت ماشینهای سه متری را بستیم به این صورت که در طول پنج سال هر سال مقداری از ماشینها در داخل تولید شود در ابتدا صد دستگاه اس کی دی آوردیم و کار رنگ و مونتاژ را انجام دادیم

 سال بعد قرار شد که بدنه آنها را بیاوریم و گیربکس آنها را انجام بدهیم همین طور سالهای بعد هم تعدادی از قطعات دیگر را بیاوریم و به آن اضافه کنیم و به این صورت در پایان پنج سال تمام ماشینها را تمام کنیم

 بنابراین ما این چنین قراردادی را با لهستان بسته بودیم، در هرصورت قطعات صد دستگاه برای مرکز استان وارد شد و ما شروع کردیم به کارهای مونتاژ و رنگ کاری سپس به صنایع درخواست دادیم که به ما حواله بدهد.

 موقع درخواست حواله تازه متوجه شدیم که اصلا صنایع سنگین ماشین سه متری احتیاج نداشته و تمام وعده هایی را که به ما داده بودند فقط به خاطر آن بود که بتوانند ماشین از خارج وارد کنند در وضعیت بدی گرفتار شده بودیم همه ماشینها را آماده کرده بودیم اما مشتری برای فروش آنها نداشتیم فقط خدا میداند که به چه مشکلاتی برخوردیم قسط های بانکمان هم داشت سر میرسید ما باید ماشینها را میفروختیم که بتوانیم آن قسطها را پرداخت کنیم آنقدر حرص میخوردیم که گفتنی نیست.

اما با هر مصیبتی که بود توانستیم ماشینها را یکی یکی بفروشیم آن موقع قیمت ماشین ها هر کدام یک و نیم میلیون تومان بود و صنایع حتی بابت یک دستگاه ماشین هم برای ما حواله ای صادر نکرد.

اراده برای ساخت واترجت

 ما در آن موقع به نمایشگاههای بسیار زیادی میرفتیم در نمایشگاه آلمان به واترجتی برخوردیم که بسیار جالب بود آمدیم و با مهندسین صحبت کردیم مبنی بر اینکه خودمان ماشینهای واترجت را تولید کنیم. بنابراین مهندسان شروع کردند به نقشه کشی ماشین واترجت.

برای ساخت ماشین به مقداری لوله های مخصوص احتیاج داشتیم که آنها را هم خریدیم. همان طور که می دانید واترجت هر فلزی را میتواند با آب ببرد مخصوصا فولاد، مس، برنج و آلومینیوم را میتواند با آب ببرد.

یکسری مواد معدنی و براده های سنگ هم وجود دارد که با آب قاطی میشود که در حال حاضر هم مقداری از آنها را موجود داریم شما میتوانید به این ماشینها برنامه ای بدهید برای برش سرامیک و کاشیهای معرق که مثلا میتواند با آن برنامه برای شما بر روی کاشی گل و برگ در بیاورد

 بریدن مس کار بسیار مشکلی است، اما این دستگاه می تواند مس را به راحتی با آب ببرد حتی میتواند فولادی که ۱۰ سانتیمتر ضخامت دارد را به راحتی با آب ببرد. چند وقت بر روی تولید این ماشین مطالعه می کردیم تا اینکه پس از زحمات زیاد توانستیم یک نمونه از ماشین را بسازیم

خارجیها و کنجکاوی درباره واترجت جدید

پس از مدتی بعضی از سازندگان خارجی این موضوع را فهمیدند که شخصی در ایران آمده و ادعا کرده است که من میتوانم ماشین واترجت بسازم و آنها به دنبال این بودند که بفهمند این شخص کیست این موضوع خیلی جالب است.

بعد از مدتی آنها فهمیدند شرکتی که واترجت ساخته است شرکتی است به نام فولاد سابان آنها مانده بودند که چه کسی جرات کرده است که این دستگاه را بسازد آن دستگاه دستگاهی است که چهار هزار بار فشار دارد.

آنها به ما پیغام دادند که ما میخواهیم بیاییم و دستگاهی را که ساخته اید ببینیم. ما هم به آنها گفتیم که چنین اجازه ای را به شما نمیدهیم اما به آنها پیشنهاد دیگری دادیم و گفتیم که شما شرکتی را به ما معرفی کنید که ما بتوانیم کارهای تولیدی شما را در آنجا ببینیم بعد ما اجازه میدهیم که شما بیایید و ماشینی را که تولید کرده ایم ببینید آنها پیشنهاد ما را قبول کردند و بعد آدرس یکی از شرکت هایشان را در کشوری دیگر به ما دادند که برویم و کارهایشان را ببینیم البته قصدمان این بود که بتوانیم برویم و از نزدیک ریزه کاریهای آنها را ببینیم مشتاق بودیم که ببینیم آنها چگونه دستگاههایشان را ساخته اند. با اینکه دستگاه مان را به صورت کامل ساخته بودیم اما باز کافی نبود و مشتاق بودیم که از ریزه کاریهای ساخت دستگاه توسط آنها سر در بیاوریم برای همین هم بود که ما این شرط را برای آنها گذاشته بودیم

در هر صورت با آقای وعیدی و چند نفر دیگر از مهندسان به آدرس داده شده رفتیم و دستگاهی را که آنها ساخته بودند، دیدیم. البته از دیدن آن دستگاه بسیار ایده گرفتیم برای ساخت جزئیات بیشتر ، ایده ها را به ایران آوردیم و بر روی دستگاه خودمان پیاده کردیم سپس آنها طبق قراری که از قبل داشتیم آمدند و بسیار از دستگاه ما خوششان آمد. البته ما نقشه دستگاه را هم عوض کرده بودیم به صورتی که دستگاه حالا علاوه بر گل و بوته میتوانست نقش حیوان را هم مثل یک پرنده را هم ببرد و آن را انجام بدهد.

 آنها وقتی که دستگاه ساخت ما را دیدند خوششان آمد و گفتند ریزه کاریهای دیگری هم هست که ما باید به آنها دقت کنیم در واقع آنها خیلی هم تعجب کرده بودند چون ما برای ساخت این دستگاه پمپی گذاشته بودیم که می توانست چهار هزار بار فشار را تحمل کند و این در نوع خودش یک کار بی سابقه و بسیار خوب بود. که این هم یکی دیگر از کارهای ما بود که ما آنها را با موفقیت انجام دادیم.

تولید چراغهای لاک پشتی خیابانها و اتوبانها

در اواخر سال ۷۶ ما کارگاهی داشتیم که در کنار آن یک کارگاه تولید فولاد نبشی ۱۰ در ۱۰ واقع شده بود. البته به پیشنهاد برخی از دوستان مدتی بود که کار تولید همین فولاد نبشی ۱۰ در ۱۰ را هم انجام میدادیم پس از مدتی بنابراین تصمیمی که گرفتیم قرار شد با تقسیم شرکت ها فعالیت

ماشین سازی و فولادسازی را از هم جدا کنیم.

چند سالی پس از آن من با برادر خانمم شریک شدم در شرکتی به اسم گلنور که کار آن تولید چراغ های خیابان بود آن شرکت چراغهای لاک پشتی خیابان را تولید میکرد. ناگفته نماند که کار طراحی و قالب سازی ساخت چراغهای خیابان را هم خودمان به تنهایی انجام داده بودیم .

در این شرکت تقسیم وظایف به این صورت بود که کارهای فنی را ما انجام میدادیم و بقیه به صورت سرمایه گذار با ما شریک شده بودند. من کار را در این شرکت ادامه دادم و در حال حاضر هم این شرکت هنوز پابرجاست و به کار خودش در حوزه های برق و روشنایی ادامه میدهد. لازم است این را بگویم که به غیر از شرکت گلنور چند شرکت دیگر هم بودند که کار آنها تولید چراغهای خیابانی بود اما همه آنها به تدریج کنار رفتند و شرکت ما باقی ماند که در حال حاضر هم در کشور حرف اول را میزند.

البته من بعد از مدتی سهامم را واگذار کردم و آنها را وارد شرکت گیتی پسند کردم.

در جستجوی یک ایده جدید

در اوایل سال ۷۷ درست موقعی که تفکیک فعالیت در شرکتهای شراکتی با برادرانم انجام شد به اتفاق آقای وعیدی و یک نفر دیگر از شریکهایمان که در شرکت گلنور بود سه نفری با هم برای پیدا کردن یک ایده جدید کاری به آلمان مسافرت کردیم قبل از رفتن به آلمان ما ایده ای در سرمان داشتیم در خصوص تولید لوله های پلیمری سبز مخصوص تأسیسات که تا آن زمان در ایران تولید نمیشد فقط یک شرکت بود که در شیراز کار میکرد که خط تولید اینگونه مواد را از کویت به ایران آورده بود. البته این را بگویم که هدف اصلی ما از مسافرت به آلمان تهیه خازن برای چراغهای خیابانی جهت استفاده در شرکت گلنور بود.

در هر صورت ما وقتی که در آلمان بودیم علاوه بر پیدا کردن ایده جدید برای کار جدید به چند نمایشگاه هم رفتیم و در مورد تولید خازنهای چراغهای خیابانی مطالعه و تحقیق کردیم و سپس با اطلاعات جامع به ایران بازگشتیم .

بعد از بازگشتن با تعدادی از شرکایمان در شرکت گلنور جلسه ای تشکیل دادیم و به آنها پیشنهاد دادیم که یک شرکت و کارخانه جدید تأسیس کنیم به نام رسا سپاهان نور که البته این شرکت هنوز هم پابرجاست و کار میکند.

 قرار بود که در این شرکت جدید ما کار تولید خازن را شروع کنیم و همچنین قرار شده بود که من با ۳۰ درصد سهام در این کارخانه کار را کلید بزنم. قبل از رفتن به پسرم علی گفته بودم تا وقتی که من به آلمان میروم و بر می گردم دفتری را اجاره کند، جالب است در اینجا بدانید که دقیقا در همان موقع و بعد از برگشت از آلمان بود که ما نام هلدینگ گیتی پسند را هم انتخاب کردیم در واقع شرکت رسا سپاهان نور و سایر شرکتها و کارخانه های دیگر زیر مجموعه هلدینگ گیتی پسند هستند بد نیست بدانید که تمامی این شرکتها به نام من و آقای و عیدی و پسر من میباشند.

 لازم است این نکته را هم ذکر کنم که شرکت هلدینگ گیتی پسند در حال حاضر مشتمل بر ۳۸ شرکت و زیر مجموعه می باشد.

ورود لوله های سبز به تأسیسات ایران

بعد از راه اندازی و تولید خازنها در شرکت جدید یکی از شرکای ما که هنوز هم هست و ما با ایشان کار میکنیم آمد و به ما گفت لوله های سبزی آمده است که جایگزین لوله های گالوانیزه در منازل شده و البته در آن موقع خیلی از افراد هنوز با این لوله جدید آشنایی نداشتند

 ما راجع به این لوله ها تحقیق کردیم و متوجه شدیم که این لوله های سبز بسیار لوله های خوبی هستند. چون عمر لوله های گالوانیزه معمولا بیشتر از ده سال نبود لوله های گالوانیزه بر اثر زمان هم از داخل و هم از بیرون زنگ میزد اما این لوله ها عمر بسیار بیشتر و مفیدتری داشتند و کلا ایده بسیار خوبی برای تولید و سرمایه گذاری بودند.

شخصی بود که فوق لیسانس پلیمر داشت و در یک شرکت کار میکرد وقتی که ما از آلمان آمده بودیم گویا این آقای مهندس نزد برادر خانمم رفته بود و آدرس مرا از ایشان گرفته بود برادر خانم من هم گفته بود که ایشان وارد کار پلیمری شده است و شما برای همکاری با وی میتوانید به آدرس جدید مراجعه کنید.

آقای مهندس نزد من آمد و گفت که فوق لیسانس پلیمر هستم و فرصت دارم که بتوانم با شما کاری را انجام بدهم بنابراین ما با ایشان قراردادی نوشتیم پیرامون تولید لوله سبز.  به ایشان گفتیم که شما میتوانید بروید و در خصوص تولید این لوله ها فکر کنید که لوله ها میتوانند چه مشخصاتی داشته باشند و این لوله چه استانداردهایی میتوانند داشته باشد. شما اگر بتوانید استانداردهای این لوله ها را برای ما تعریف و تهیه کنید بسیار خوب است.