حاجی و لباس خاکی
خاطره مربوط به حدودا سال ۱۳۸۵می باشد.بنده در شرکت آتی لوله در قسمت مراجعات مشغول به کار بودم که ناگهان دیدم حاج آقا به صورت سراسیمه وارد دفتر مراجعات آتی لوله شدند بنده از ایشان جویای احوال شدم دیدم که ایشان لباسهایشان کمی خاکی شده ودستشان هم از مچ تا آرنج خراشیده شده گویا چیزی با ایشان برخورد کرده و باعث جراحت ایشان شده بود.
قضیه را از ایشان مجددا پرسیدم ولی ایشان نگفتند که چی شده و فقط میگفتند که به مهندس حیدری بگو بیاد.من سریعا به مهندس حیدری اطلاع دادم و ایشان هم سریعا خودشان را به دفتر مراجعات رسانده و حاج آقا رو باخودشان به ساختمان اداری جهت مداوا هدایت کردند.بعدا پیگیر قضیه که شدم فهمیدم که در محوطه جلوی درب شرکت آذین لوله لیفتراک آن شرکت مشغول تخلیه و جابجایی بار بوده که در حین عقب آمدن متوجه حاج آقا نشده و با ایشان برخورد نموده بود که خدا را شکر حادثه به خیر گذشته و حاج آقا فقط به زمین خورده و دستشان کمی جراحت برداشته بود و ایشان پس از این اتفاق به آتی لوله جهت مداوا مراجعه نمودند.
خوب سوال برای بنده این بود که چرا ایشان به خود شرکت آذین نرفتند شاید دلیلش این بود که ایشان نمی خواستند قضیه بزرگنمایی شده و شاید از لحاظ کاری برای آن بنده خدا راننده لیفتراک دچار عواقب بعدی واخراج ایشان از کارخانه شود چون با شناختی که من از حاج آقا داشتم مردی بود که به این راحتی حاضر نمی شد که نان کسی بریده شود.این خاطره همیشه در ذهن من ماندگار است از فداکاری ، مردانگی و از خود گذشتگی ایشان. روحشان شاد و یادشان گرامی باد.
گزیده ای از خاطره آقای افشین دهقانی